خاطرات خیامی، موسس ایران ناسیونال؛ قسمت چهل و دو
عضویت در هیئت امنای دانشگاه فردوسی مشهد
عصر خودرو- چندین بار برای اطلاع از چگونگی وضع عبدالله و آزادی او به تیمسار نصیری مراجعه کردم. تیمسار گفت این پسر سردسته مخالفان در اروپاست و اغلب تجمعهای دانشجویان را در آنجا رهبری میکرده است؛ صلاح تو نیست در این باره حرفی بزنی یا پادرمیانی بکنی. البته به تلاش برای آزادی او ادامه دادم و پس از یک ماه که از زندان مرخص شد، معلوم شد در یکی از تظاهراتهای خیابانی از او عکسی گرفته شده از سوی دیگر، در هر سفر که به اروپا میرفتیم دوستان پسرانم را تشویق میکردم که به ایران بازگردند.
Wednesday 13 November 2024 - 12:49:00
به گزارش پایگاه خبری «عصر خودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاههای کوروش و بانک صنعت و معدن است.
در اولین دورهای که برای دانشگاههای ایران هیئت امنا انتخاب میکردند، من به عضویت هیئت امنای دانشگاه فردوسی مشهد انتخاب شدم و تا آنجا که میتوانستم به دانشگاه و دانشجویانش کمک کردم و تا آخرین روزهای زندگی مسند این افتخار باقی ماندم. در دوران پهلوی در در سال 1350 عبدالله خیامی که هم پسر عمویم بود و هم برادر همسرم در اتریش دوره دکتری را تمام کرده بود و اصلاً قصد نداشت به ایران بیاید. من در جلسات متعدد و بعد از بحث و گفت وگوی بسیار راضیاش کردم به ایران برگردد عبدالله به اتفاق همسرم به ایران، آمد ولی در فرودگاه مهرآباد او را توقیف کردند و با وجود آشنایی زیادی که با تیمسار نعمت الله نصیری داشتم نتوانستم آزادش کنم.
چندین بار برای اطلاع از چگونگی وضع عبدالله و آزادی او به تیمسار نصیری مراجعه کردم. تیمسار گفت این پسر سردسته مخالفان در اروپاست و اغلب تجمعهای دانشجویان را در آنجا رهبری میکرده است؛ صلاح تو نیست در این باره حرفی بزنی یا پادرمیانی بکنی. البته به تلاش برای آزادی او ادامه دادم و پس از یک ماه که از زندان مرخص شد، معلوم شد در یکی از تظاهراتهای خیابانی از او عکسی گرفته شده از سوی دیگر، در هر سفر که به اروپا میرفتیم دوستان پسرانم را تشویق میکردم که به ایران بازگردند.
مردم میگفتند به مجرد بازگشت دانشجویان به ایران بی دلیل و بدون بازجویی آنها را دستگیر میکنند. در آمریکا با چند دکتر متخصص ایرانی مقیم آن کشور مذاکره کردم و پرسیدم چرا برنمی گردند. میگفتند ما در این سرزمین خانوادهای تشکیل دادهایم و پاسپورت امریکایی گرفتهایم و بازگشت ما به ایران طبق قوانین غیر ممکن است. فقط حق داریم در صورت فوت پدر 24 ساعت به ایران برویم و برگردیم.
در یکی از شرفیابیها موضوع عبدالله خیامی را برای محمدرضاشاه شرح دادم و به عرض رساندم اکثر فارغ التحصیلان ایرانی از مراجعت به میهن وحشت دارند در حالی که بخش خصوصی به وجود آنها نیاز بسیار دارد کما این که همین عبدالله فعلاً در موتورسازی تبریز کار میکند و وجود او بسیار غنیمت است و اضافه بر کا ر کارکردن در آن کارخانه در دانشگاه تبریز تدریس میکند. حیف نیست چنین افرادی که وطن احتیاج فراوانی به آنها دارد دور از کشور مشغول کار باشند؟ اکنون که صنایع وطن در حال شکوفایی است این متخصصان هم باید بتوانند به میهن خود بازگردند و در مراکز صنعتی مشغول شوند.
مشکل دیگری که بیشتر دانشجویان فارغ التحصیل از خارج دارند این است که، به مجرد رسیدن به ایران اگر از دست ساواک راحت شوند، اداره نظام وظیفه آنها را برای گذراندن دو سال خدمت نظام میبرد و آنها که در خارج ازدواج کردهاند اگر به ایران بیایند خانوادهشان دو سال بی سرپرست میماند در صورتی که من از طرف اتاق بازرگانی و صنایع تعهد میکنم تمام این افراد اگر اجازه داشته باشند به میهن مراجعت کنند، در بخش خصوصی استخدام شوند شاه گفت هر چه میخواهی پیشنهاد کن دستور میدهم انجام دهند روز بعد از طرف اتاق بازرگانی و صنایع عریضهای حضور شاه نوشتم و به واسطه نصرت الله معینیان، رئیس دفتر مخصوص تقدیم کردم پیشنهادم این بود که تمام کسانی که از طرف اتاق صنایع و بازرگانی به ساواک معرفی میشوند بدون هیچ مزاحمتی به ایران بیایند و پس از دو سال کار در بخش خصوصی در دو تابستان ـ هر تابستان سه ماه برای آموزش نظامی به پادگانهای محل کار اعزام شوند و کارت پایان خدمت بگیرند.
اینها چون در واحد بخش خصوصی کار میکنند، حقوق و مزایای آنها نیز از سوی بخش خصوصی پرداخت خواهد شد پس از دو یا سه روز جوابی از دفتر آمد که رونوشت نامۀ اتاق بازرگانی و مخصوص! صنایع را به نخست وزیر و اداره رکن دوم ستاد ارتش و ساواک ارسال کردهاند شاه مقرر کرده بود با کلیه پیشنهادهایم موافقت شود و اجراییشان کنند. قدم بزرگی برای فرزندان وطن که خارج از میهن سرگردان بودند برداشته شده بود. مسأله را در هیئت رئیسه مطرح کردم و امریه شاه را که به آدرس اتاق صنایع و بازرگانی و به نام من رسیده بود نشان دادم یکی از مهمترین افراد آن هیئت اظهار داشت به اتاق صنایع و بازرگانی چه مربوط است که پسر فلان عطار یا بقال را به ایران بیاورد و در بخش خصوصی به کار وادارد گویا ایشان از کمبود افراد متخصص چه در رشته صنایع و چه بازرگانی و پزشکی اطلاع نداشت با او مخالفت کردم و گفتم اجرای این مهم را شاه به شخص اینجانب واگذار کرده و تمام مسئولیت آن را شخصاً قبول میکنم. دیگر بحثی نشد.