به گزارش پایگاه خبری «عصرخودرو» به نقل از مهر، یک چهره خندان و آشنا با روپوش زیتونی و عینک دودی سبز و کلاه سبز و تقریبا خیلی چیزهای سبز که قرار است با تاکسی سبزش هماهنگ شود. آنقدر باهیجان صحبت می کند که کمتر می شود توی حرفهایش پرید و بحث را به سمت دیگری کشاند. به قول خودش آنقدر مسئله و حرف دارد که برای گفتنش باید ساعت ها حرف بزند و تعریف کند. برای همین است که قرار مصاحبه کوتاهمان تبدیل به یک مصاحبه مفصل 3 ساعته می شود. مصاحبه ای توی یک تاکسی سبز که دورتادور شهر می چرخد و بارها در ترافیک گیر می کند و «مینو شیخان» مجبور می شود بارها سرش را از پنجره بیرون ببرد و به پلیس های حواس پرت و رانندگان متخلف تذکر بدهد. تذکری که آقای پلیس سر راهمان را عصبانی می کند و تهدید می شویم به یک جریمه آن هم به خاطر گزارش دادن یک تخلف در آن سر خیابان!
18 سالگی دور اروپا را گشتم
آنقدر حرفهایمان زود گل می اندازد که سریع ایست می کنیم تا خانم شیخان یک بار همه چیز را از اول تعریف کند. از تاریخ 5 مرداد 1332 که زندگی اش آغاز می شود و به قول خودش با تولدش جنگ کره شمالی و جنوبی بالاخره تمام می شود. متولد تهران است و نیمه شمالی شهر. پدرش یکی از اولین مهندس های فرانسه درس خوانده نفت پالایشگاه آبادان بوده و مادرش هم از اولین مدرسان زبانکده ملی. به خاطر همین انگلیسی و فرانسه را از بچگی از بر بوده و توانسته دیپلمش را در رشته منشی گری با زبان فرانسه بگیرد. بعد از آن برای تفریح به ایتالیا و برای تحصیل به لندن می رود تا مسافرت هایش را آغاز کند. « 18 ساله بودم که یک تور اروپا رفتم جالب است بدانید که این سفر فقط 6650 تومان خرج برداشت، همراه صبحانه، ناهار و شام» بعد از تحصیل در انگلستان به ایران می آید و تحصیلش را در رشته مدیریت عمومی در شعبه دانشگاه هاروارد در ایران ادامه می دهد. « من در لندن مهارتهایی مانند « short hand» و « استنوگرافی» را آموزش دیده بودم که یک چیزی شبیه « مورس» است اما بعد از سریال «فوق سری» که عید پخش شد خیلی از مردم با مورس آشنا شدند. چیزی که من 40 سال پیش می شناختم. آن موقع ها من به خاطر اینکه زبانم خوب بود دوره ای که سه سال و نیم طول می کشید را دو ساله تمام کردم چون نیاز نداشتم که ابتدا مراحل آموزش زبان را بگذرانم»
با افتخار گفته ام من مسلمان و شیعه هستم
بعد از تحصیل به خاطر چند زبانه بودن خیلی از شرکت های لندنی خواستند استخدامش کنند اما چون از خانواده دور بود نتوانست طاقت بیاورد و به ایران برگشت. «در یک سفر که همراه خانواده م به آمریکا رفتیم حتی عمویم به من پیشنهاد کار داد که با حقوق خیلی بالایی در جای مشغول شوم چون چندزبانه بودن در شرکت های بزرگ خیلی مهم است و حاضرند برای منشی های چندزبانه مبلغ های زیادی اختصاص بدهند اما من بازهم نماندم و به ایران بازگشتم. آن موقع ها سنم خیلی کم بود آمریکا هم کشور ترسناکی بود شما در تهران ممکن است بتوانید تا 3 بعد از نصفه شب در خیابان باشید اما در آمریکا از 6 بعد از ظهر به بعد شهر ترسناک می شود. برای همین برگشتم و در ایران منشی « جنرال موتورز» شدم. من منشی خیلی از شرکت های بزرگ مثل «زیمنس»، « بی بی سی»، « آ اِ گ» بودم.» خانم شیخان آنقدر فعال بود که وقتی با همسرش تصمیم گرفت به آلمان برود. جالب است که آلمانی ها اقامت را به خاطر خانم شیخان دادند. « وقتی درخواست اقامت من را پذیرفتند به من گفتند که شما تحصیل کرده و چند زبانه هستید و کشور ما به رشته شما خیلی نیاز دارد و بسیارصادقانه حرف می زنید. من وقتی از آلمان درخواست اقامت کردم با افتخار گفتم من مسلمانم و شیعه هستم متاسفانه بسیاری از ایرانی ها برای گرفتن اقامت کشورهای مختلف کارهای زشتی انجام می دهند. لباس های نامناسبی می پوشند و رفتارهای زننده ای از خود نشان می دهند. اکثراین آدمها فراری، خلافکار درووغگو هستند. اما من صادقانه گفتم که جمهوری اسلامی هیچ تجاوز و یا ستمی به من نکرده، هیچ آسیب روح و روانی هم ندیدم کسی هم به من آزاری نرسانده در کشور خودم هم کار دارم که اگر به من اقامت ندهید مستقیم می روم سرکارم. اما بعضی برای گرفتن اقامت هر دروغی را به هم می بافند و هرکاری می کنند که فقط بروند.»
خارج رفتن خوشبختی نمی آورد
مینو شیخیان 25 سال از عمر خود را به تناوب در کشورهای مختلف گذرانده است و حالا تفاوت کشورها را باهم خوب می شناسد. توی تاکسی اش هم همیشه اخبار را دنبال می کند و برای خودش در مسائل سیاسی و اجتماعی صاحب نظر است. از طرفداری از رئیس جمهور سابق گرفته تا اظهارنظر در مورد عملکرد شهرداری و راهنمایی رانندگی. خانم شیخان کنار تمام خاطرات و حرفهایش مدام اسم دخترش « صدف» را تکرار می کند به طوری که یک بار با صدای کشیده ای می گوید. « صدف نیست اگر صدف نباشد من لال می شوم و نمی توانم حرف بزنم» وقتی می پرسیم خیلی ها فکر می کنندکه اگر مهاجرت کنند زندگی شان تکمیل می شود بلافاصله سرش را محکم به نشانه «نه» تکان می دهد. « دروغ مطلق است که هرکس برود خارج از کشور، خوشبخت می شود. زندگی در خارج از کشور کار هرکسی نیست. شما اول باید بروید اقامت آن کشور را بگیرید که این کار اصلا کار آسانی نیست و باید شرایط شما طوری باشد که آن کشور مشخصات شما را بپذیرد. بعد از آن باید اجازه کار بگیرید که در اینصورت باید اقامت دائم داشته باشید. وگرنه باید بروید کار غیرقانونی انجام دهید که اصطلاحا به آن کار سیاه گفته می شود. آنجا هم کسی که کار سیاه انجام بدهد را با صاحب کارش اخراج می کنند. قدیم تر ها مد بود که بچه هایشان را بفرستند لندن و بعد آمریکا، الان چند سال است آلمان رفتن مد شده و همه می خواهند بروند فرانکفورت، شما تا اگر در آلمان زبان آلمانی بلد نباشید هیچ کاری به شما نمی دهند. زبان هم بلد باشید باید دوره هرکاری را ببینید.»بعد از 11 سپتامبر زندگی در آلمان برای مهاجرها سخت شد آن زمان خانواده اش هم به بهانه تقسیم ارثیه مدام زنگ می زدند و مجبور شد که به ایران برگردد اما برای برگشت مجدد به آلمان نباید بیشتر از 4 ماه در ایران می ماند و همین موضوع باعث شد برای همیشه در ایران بماند ولی از کشور ژرمن ها طوری حرف می زند که انگار وطن دومش آنجاست.
از تکنولوژی خوشم نمی آید
از اول یک پایش هم تئاتر بوده اما به علت کارهایی که انجام می داده رهایش می کند. قبل از اینکه به آلمان برود به پیشنهاد برادرش برای فیلم روز واقعه تست می دهد و قبول می شود اما از ترس وجود مار سر صحنه همه چیز را رها می کند و به آلمان می رود. بعد از برگشت به ایران هم دوباره سراغ تئاتر می رود اما به علت مشکلات عجیب و غریب گروهشان که مربوط به محل تمرین بوده، تئاتر روی صحنه نمی رود. اما بعد از چند کار تلویزیونی ، دراولین فیلم سینمایی اش «ازدواج به سبک ایرانی» حسن فتحی بازی می کند. « بی وفا»، « من همسرش هستم»، «دهلیز»، «فاصله ها» و کلی تله فیلم و تیزر دیگر از جمله کارهایی است که خانم شیخان در قالب بازیگری در آنها ظاهر شده است. از هرکدامشان هم کلی خاطره های ریز و درشت دارد. « من دوره فیلمبرداری هم دیدم اما اصلا دوستش نداشتم چون آدم باید همیشه در داشتن تجهیزاتش به روز باشد و هر روز یک مدل جدیدتر می آید و آن یکی از مد می افتد به نظرم همه این ها زباله های الکتریکی است که فقط آدم را کلافه می کند.» وقتی این جمله ها را می گوید با حساسیت زیادی درباره مخالفتش با تکنولوژی می گوید. شیخان حتی از حرف زدن با موبایل خوشش نمی آید و می گوید: « من 40 سال پیش کامپیوتر IBM داشتم اما این اعتیاد جوان ها به موبایل و اینترنت را که می بینم حالم بد می شود و از همه این ها منفرم می شوم.»
مسافرها از روی صدایم مرا می شناسند
چند ساعتی است حرف زدیم اما هنوز سوال اصلی را نپرسیدیم که چرا سراغ تاکسی داری رفته است. سوال به اینجا که می رسد آینه اش را تنظیم می کند، سرش را می چرخاند و می گوید: « من تلویزیون ایران را همیشه تماشا می کردم. اواخر حضورم در آلمان در اخبار دیدم که تاکسی در ایران راه افتاده که فقط مخصوص زنان است از این ایده خوشم آمد و بعد که ایران آمدم پیگیرش شدم وقتی به همه میگفتم که این خبر را در آلمان شنیدم باور نمی کردند. پیگیر شدم و این تاکسی را برای خودم خریدم و مشغول شدم. من گردن درد زیادی دارم جالب است بدانید که بعضی مسافرانم حتی مرا با گردنبند طبی و عینک دودی شناخته اند. یک بار یکی از مسافرها من را از پشت عینک و گردن بند طبی با صدایم شناخت و حتی سریع اسم فیلم دهلیز را آورد و من خیلی تعجب کردم.»خانم شیخان طرفدار پروپاقرص سخنرانی های آقای قرائتی و شهاب مرادی است و هرچند وقت یکبار اسمشان را می آورد و حرفی نقل می کند و حسابی دعوایشان می کند. زندگی مینو شیخان پر است از علاقه های عجیب و غریب که تقریبا پی گیر همه شان بوده از علاقه اش به رالی و شرکت در مسابقات اتومبیل رانی تا آرایشگری و سیرک و کارکردن در یکی از پارک های آلمان. همه این ها دنیاهای مختلفی است که در یک زن جا شده و او توانسته سراغ هرکدامشان برود و طعمشان را بچشد. در حین مصاحبه حرف از آدمهای مختلفی به میان می آید که شیخان بی هیچ رودروایسی درباره شان رک حرف می زند و احساساتش را بیان می کند و همین بیان احساسات بارها حرف های دیگری را پیش می کشد تا مصاحبه گاهی اوقات شبیه دردو دلهای زنانه شود.