به گزارش پایگاه خبری «عصرخودرو» به نقل از خبرآنلاین، برداشت اول: روز- خارجی- ابتدای خیابان فاطمی:
جمعیتی که در پیاده روی خیابان ولی عصر جمع شده، کوچه می دهد تا سواری شیشه دودی، رد شود. چراغهای گردان جلوی شیشه، به مردم هشدار می دهد، عقب بایستید. مردی پیاده می شود و در را برای مرد دیگری با چشمان روشن و کراوات آبی باز می کند.
مردمی که برای افتتاح ایستگاه جدید مترو آمده اند، انتظار شهردار تهران را داشتند و حالا با مردی روبرو شده اند که می گویند شهردار پایتخت دوست و برادر، گرجستان است؛ شهردار تفلیس.
منتظر می ماند تا قالیباف از طرف دیگر خیابان سر برسد، جمعیت سرک می کشد تا شهردار تهران را ببیند، مردی را که دو سال پیش هم در مناظره های تلویزیونی دیده بودند که هر چه کرد، نتوانست از پس رقیب سرسختش برآید و شکست خورد. تا شهردار تهران، با شهردار تفلیس خوش و بش کند، مردی خود را جلوی او می اندازد. تیم محافظت از قالیباف، هر چه می کنند، حریف این مرد نمی شوند که فریاد می کشد: من فدایی دکتر هستم!
او وقتی می بیند تمام دوربینها روی صورتش زوم کرده اند، صدایش را بالا می برد و در مقابل لبخند قالیباف، تاریخچه ای از زندگی خود را شرح می دهد و در مقابل قالیباف از دست یکی از مسئولانی که قبلا معاون قالیباف بوده، تظلم می خواهد، در نهایت هم با این فریاد، حرفهایش را تمام می کند: دکتر! می دونی که فدایی تم، می دونی که جلوی پات، بچه ام رو سر می برم، به دادم برس فقط!
مرد، خم می شود دست قالیباف را ببوسد که شهردار مانع می شود، ولی به هر زوری که هست، لبش را به پشت دست شهردار می رساند و بعد، سریع عقبگرد می کند و در انبوه جمعیت گم می شود.
قالیباف و همراهان از پله های برقی مترو پایین می روند، در میان فلاش دوربین ها و صلوات حضار، از لوحه افتتاح ایستگاه پرده برداری می کند و در صف اول صندلی هایی که در محوطه مترو چیده اند می نشیند. قبل از اینکه سخنرانی کند، گروهی از پسران نوجوان را می آورند تا سرودی را اجرا کنند، سرودی به تقلید از وزن آواز محلی قشقایی"مستم، مستم، مستم، برنو کوتاه به دستم" می خوانند با این ترجیع بند که "مترو، مترو، مترو، خوب و ارزونه مترو!"
پس از تمام شدن سرود، قالیباف نوجوانان را مورد تفقد قرار می دهد و بعد که نوبت سخنرانی اش که می رسد، پشت تریبون، قرار می گیرد و درباره مدیریت جهادی و "مترویی که هر چه در آن خرج می شود، چون زیرزمین است، دیده نمی شود"، سخن می گوید. قول می دهد تا سال 95 ایستگاه های متروی تهران به 200 ایستگاه برسد. همان وقت هم دستور می دهد نام ایستگاه را از "میدان جهاد" به "شهدای رسانه" تغییر دهند. قرار می شود همه تابلوهای ایستگاه را عوض کنند.
همه خوشحال و خندان، برای بازشدن این ایستگاه، دست می زنند و می روند دنبال کارشان.
برداشت دوم: یک روزبعد- خارجی- ایستگاه متروی تازه افتتاح شده
مردی خسته، در ورودی ایستگاه نشسته. موبایل کهنه نوکیا 1100 را به دست گرفته و با لهجه ساکنان شرقی ایران، با آن سوی خط صحبت می کند. بعد، بلند می شود، کش و قوسی به تن خسته می دهد و دوباره روی چهارپایه می رود تا تابلوی ایستگاه را عوض کند، "میدان جهاد" را می کند و به جای آن "شهدای رسانه" را می زند. وسایل و ابزارش، جلوی ورودی ایستگاه پخش زمین است. مردم مجبورند از در مجاور عبور و مرور کنند و وقتی به پله های برقی می رسند، با تعجب نگاهی به پله های خاموش می کنند و راهش را به طرف راه پله می کشند، پله ها خاموش است، لابد "نو" است و کسی دلش نمی آید پله ها را روشن کند.
پایین پله ها، هنوز تابلوهای خیرمقدم به شهردار تهران و تفلیس و اعضای شورای شهر و مدیرعامل مترو، به دیوار است. پایین تر، در کنار ریل قطار، هوا دود زده است و بوی تند و تلخ "آزبست" لنت ها، مشام را می آزارد. انگار هنوز این ماده ممنوعه در لنت های ترمز چینی به تهران وارد می شود. قطار می رسد و همه سوار می شوند.
برداشت سوم: دو روز بعد- خارجی- ایستگاه متروی "شهدای رسانه"
باز هم پله های برقی، خاموش است. البته یکی دو نفر بالای پله ها ایستاده اند و آچار و پیچ گوشتی به دست دارند، از دور، چهره شان شبیه کارگران کشور دوست و برادر، "افغانستان" است. نزدیکتر پیداست، اشتباه تشخیص داده ایم، آنها تکنیسین های کشور دوست "چین" هستند که مشغول تعمیر پله های برقی اند.
با زبانی غریب، بلندبلند حرف می زنند و ابزارهای مختلف را بین همدیگر می چرخانند. پایین پله ها را با روبان زرد و تابلوی ورود ممنوع، مسدود کرده اند. روی دیوار هنوز تابلوهای خیرمقدم به شهردار تهران و تفلیس و اعضای شورای شهر و مدیرعامل مترو دیده می شود.
صدای گروهی پسر نوجوان از سالن تهیه بلیت به گوش می رسد. باز همان گروه سرود هستند که در مقابل شهردار، یکی دو روز برنامه اجرا می کردند، با وزن همان ترانه مشهور قشقایی و البته به روز شده با فرهنگ پایتخت نشینی امروز ایران: "مترو، مترو، مترو، خوب و ارزونه مترو."
یکی دو تا از گیت های ورودی مترو خراب است، مردم، به همدیگر تنه می زنند تا از ورودی سالم، عبور کنند. پایین تر از سالن تهیه بلیت، کنار ریل که می رسند، باز هم بوی تند لنت سوخته و دودی که توی تونل است، ته دماغشان را می سوزاند. قطار می رسد و همه سوار می شوند.
برداشت چهارم: سه روز بعد- داخلی- ایستگاه متروی شهدای رسانه
صبح علی الطلوع، مردمی که آماده رفتن به سر کار هستند، میان دود و تلخی "لنت" از قطار شلوغ خط 3 پیاده می شوند. طبق معمول، پله های برقی خراب است. از تکنسین های کشور دوست "چین" دیگر خبری نیست. از گروه سرود بچه های "خوب و ارزونه مترو" هم خبری نیست، همینطور از هزینه کردن میلیاردها تومان برای 200 ایستگاه تا سال دیگر.
فقط غرغر مردمی شنیده می شود که در راه پله طولانی و پرشیب ایستگاه، بالا می روند و بسیاری، تا آن بالا برسند، نفسشان افتاده ته قفسه سینه.
یکی از مسافران، موبایلش را در می آورد، همان گوشی کهنه نوکیا 1100 است که به کار می افتد. مرد به کسی که آن سوی خط است با لهجه شیرین خراسانی می خواهد که پله های برقی را "روشن" کند. جوابی می شنود که انگار خوشایندش نیست. نفس نفس زنان با سایر مسافران، به سطح خیابان می رسد، سر به آسمان می کند و روزش با این جمله شروع می شود: الهی به امید تو!