به گزارش پایگاه خبری «عصرخودرو» به نقل از روزنامه اعتماد، جلوی تاکسی نشسته بودم. راننده نگاهم کرد و گفت: «چقدر موها رو سفید کردی» راست میگفت، بیشتر موهایم سفید شده است. گفتم: «بله» راننده پرسید: «برای مردن آمادهای؟» گفتم: «چی؟!» راننده گفت: «میگم برای مردن آمادهای؟» گفتم: «مگه قراره بمیرم؟» راننده گفت: «آره دیگه... چشم به هم بزنی رفتی... زود... خیلی زود» برای مردن آماده نبودم حتی برای شنیدن این حرف هم آماده نبودم، ولی انگار راننده مطمئن بود که به زودی میمیرم. به راننده گفتم: «من نمیخوام به این زودی بمیرم» راننده گفت: «هیچ کس نمیخواد ولی خیلی هم زود نیست...» دلم میخواست از تاکسی پیاده شوم و بقیه راه را بدوم... ولی راه دور بود و جان این همه دویدن را نداشتم.