فونیکسریمکسبهتام

خاطرات خیامی، موسس ایران ناسیونال؛ قسمت دو

نمی توانستم غذا بخورم اما اعلام ورشکستگی نکردم

نخستین فعالیت اقتصادی ام شکست خورد اما نگذاشتم کسی از بی پولی من باخبر شود

عصر خودرو- پس از فروش تمام اجناس و پرداخت بدهی طلبکاران باز ۳۲ هزار تومان کسری داشتم. اصلاً نگذاشتم کسی از بی پولی من باخبر بشود. هفت هزار تومان در بانک سپه اعتبار داشتم و بقیه بدهی‌ها و سفته‌هایی بود که در دست اشخاص داشتم و موعد سررسید آن‌ها مرتب می‌رسید و مجبور بودم تمدید کنم. ضمناً نمایندگی فروش و پخش انحصاری یک کارخانه کبریت‌سازی و یک کارخانه صابون‌سازی را در مشهد داشتم و از محل درآمد آن‌ها مخارج منزل را که به حداقل رسانده بودم، و قسمتی از بهره بدهی‌ها را تأمین می‌کردم.

نمی توانستم غذا بخورم اما اعلام ورشکستگی نکردم
نسخه قابل چاپ
شنبه ۰۷ مهر ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۶:۰۰

    به گزارش پایگاه خبری «عصرخودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاه‌های کوروش و بانک صنعت و معدن است.

    طعم تلخ شکست...

    در اوایل سال 1323 محاسبه‌ای کردم و دیدم سرمایه‌ام جمعاً به چهل هزار تومان رسیده است. شش ماه اول سال کار‌ها به خوبی پیش می‌رفت و به همین دلیل در مهر همان سال همسرم مرضیه خیامی را که دختر عمویم حاجی سید ابوالقاسم خیامی بود و قبلاً با هم نامزد شده بودیم به خانه آوردم موقع برگزاری جشن عروسی با وجود آنکه پول و سرمایه‌ای داشتم پدرم قبول نکرد مخارج برگزاری جشن را من بپردازم و آن خدابیامرز با وجود تنگ دستی هزینه‌ها را پرداخت درست روز دوم جشن عروسی ما بود که تحصیل دار تجارتخانه‌ام تلگرافی به دستم داد و معلوم شد دو نفر که از طرف‌های دادوستد من بودند و اغلب با آن‌ها معامله می‌کردم ورشکست شده‌اند فرستنده تلگراف که یکی از دوستانم بود از من خواسته بود هرچه زودتر به تهران بروم و جلوی غر ماکردن - یعنی چاپیدن اجناس را بگیرم.

    جنگ جهانی دوم تمام شده بود و ارزش کالا نیز بسیار تنزل کرده بود من آن موقع علاوه بر ا سرمایه خودم چهل هزار تومان کالای نسیه خریده بودم و جنس برای آن دو نفر فرستاده بودم و ضمناً نمی‌توانستم از بلایی که سرم آمده بود به کسی چیزی بگویم می‌دانستم از بین رفتن سرمایه همان خواهد بود و پراکنده شدن دوستان و آشنایان همان. ولی هنوز طعم تلخ بی پولی و دشمنی دوستان را نچشیده بودم. به هر حال، هر طوری بود، همسرم مرضیه خانم را راضی کردم و قرار شد به تهران بروم.

    روز بعد به طرف تهران حرکت کردم و به محض آن که رسیدم یکسر به سرای قیصریه، که محل کار آن دو نفر بود، رفتم از یک نفر شصت هزار تومان و از دیگری پنج هزار تومان طلبکار بودم وقتی به اولی مراجعه کردم گفت خیامی جان من تمام سرمایه‌ام را از دست داده‌ام، ولی برای تو خانه‌ای به ارزش 150 هزار تومان خریده‌ام و مبلغی روی آن قرض دارم و خانه را هم به نام همسرم کرده‌ام. شما قرض آن را بدهید و من خانه را به نام شما می‌کنم. پرس وجو کردم و دیدم خانه بیشتر از هفتاد هزار تومان ارزش ندارد و هشتادهزار تومان بابت آن بدهکار است.

    مجدداً به او مراجعه کردم سندی نشان داد که به همان قیمت خریده است گفت برای نان شب محتاجم و ان شاء الله کار می‌کنم و طلبت را می‌پردازم روز بعد غیبش زد و پس از آن دیگر خانه نشین شد، پسرش حجره پدر را اداره می‌کرد و پسر نیز آهی در بساط نداشت. بیچاره و مفلوک و سرگشته فقط چند صندوق چای و مقداری سریشم و گل گیوه تمام دارایی‌اش بود هر چه داشت تحویل من داد. پس از تقلای بسیار، مایملک او را به 1400 تومان فروختم و هر چه مشتری برای آن خانه بردم کسی آن را به مبلغ بیشتری نمی‌خرید تازه اگر هم می‌خریدند چیزی دست مرا نمی‌گرفت. چگونه می‌توانستم زن و بچه طرف را که مردمانی آبرومند بودند از آن خانه بیرون کنم؟ او مردی پرهیزکار و خوش حساب بود و بالاخره هم قسمتی از بدهی خود را داد و بقیه را در مقابل برات کرد.

    پس از فروش تمام اجناس و پرداخت بدهی طلبکاران باز 32 هزار تومان کسری داشتم. اصلاً نگذاشتم کسی از بی پولی من باخبر بشود. هفت هزار تومان در بانک سپه اعتبار داشتم و بقیه بدهی‌ها و سفته‌هایی بود که در دست اشخاص داشتم و موعد سررسید آن‌ها مرتب می‌رسید و مجبور بودم تمدید کنم. ضمناً نمایندگی فروش و پخش انحصاری یک کارخانه کبریت‌سازی و یک کارخانه صابون‌سازی را در مشهد داشتم و از محل درآمد آن‌ها مخارج منزل را که به حداقل رسانده بودم، و قسمتی از بهره بدهی‌ها را تأمین می‌کردم. در ضمن برادرم محمود که ترک تحصیل کرده بود روز‌ها به حجره‌ام می‌آمد و در فروش کبریت و صابون کمک خوبی برایم بود. سه سال و نیم به همین منوال گذشت. آبروداری می‌کردم و با سیلی صورتم را سرخ نگاه می‌داشتم، در حالی که شب‌ها از غصه خوابم نمی‌برد و حتی نمی‌توانستم غذا بخورم خیلی لاغر شده بودم. با وجود این اعلام ورشکستگی نکردم و زندگی را ادامه دادم.

    برچسب ها
    کرمان موتوراکستریم
    مطالب مرتبط