عصر خودرو- با مدیران کارخانهٔ ماگیروس دویتس صحبت کرده بودم و آنها از خدا میخواستند نمایندگی شرکت را در تمام خاورمیانه به من واگذار کنند به این ترتیب یک روز به اتفاق علامیر از کارخانهٔ ماگیروس دویتس دیدن کردیم بالاترین مقامات آن کارخانه استقبال بی نظیری از ما کردند و قرار شد پیشنویس قرارداد را سه روزه آماده کنند و با تمام شرایطم موافقت کردند. این خبر به گوش مدیران کارخانه مرسدس رسید. درعین حال احمد سودآور - که تشکیلاتش با وجود مهندسان آلمانی نتوانسته بود در شش ماه دو دستگاه اتوبوس که صد درصد قطعاتش را هم وارد کرده بودند بسازد - میگفت غیرممکن است که خیامی بتواند صد درصد اتاق اتوبوس و مینیبوس را در ایران بسازد.
به گزارش پایگاه خبری «عصر خودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاههای کوروش و بانک صنعت و معدن است.
مدتی بود دفتری در اشتوتگارت به مدیریت محسن علامیر و منشیگری همسرش برای انجام کلیه اموری که در خارج داشتم، تأسیس کرده بودم. علامیر مرد بسیار خوبی بود و روسی و انگلیسی صحبت میکرد. همسرش هم که قبلاً منشی احمد سودآور بود خاتمی اصالتاً آلمانی و بسیار پرکار و کاردان بود. زن و شوهر قبلاً در شرکت مریخ کار میکردند. محسن علامیر در مریخ مدیرکل فروش بود و گویا به خاطر ازدواج این دو نفر شرکای مریخ ناراضی بودند. مریخ در آنجا در شهر است این زن و شوهر را با حقوق خوبی استخدام کردم و در خانهای که برای آنها اجاره کرده بودم دفتر مدرنی با تمام وسایل ارتباطی و لوازم آبرومند تشکیل دادم و آنها با کمال کاردانی و صمیمیت به کارهایم میرسیدند. موقعی که به خارج میرفتم در تمام مسافرتهای خود زن و شوهر همراه من بودند.
یک روز خواستم از رئیس قسمت خاورمیانه مرسدس وقت بگیرم بیمار بود، با معاون او که با هم روابط دوستانه و نزدیکی داشتیم ملاقات کردم و پروژهام را که علامیر به صورت دفترچهای ترجمه و تنظیم کرده بود به و از آنها خواسته هیچ نوع مذاکرهای با ما نکنند و اطلاع داده بودند خود احمد سودآور روز بعد به اشتوتگارت خواهد آمد.
در طرح پروژهای که براساس تجربیاتم آماده کرده بودم برنامه پنج ساله سفارشهای قطعات را برای آنها تهیه کرده بودم که برای سال اول پانصد دستگاه شاسی سفارش میدادم و این مقدار در سالهای بعد به تدریج بالا میرفت تا سال پنجم که به دوهزار دستگاه در سال میرسید برنامهای هم ریخته بودم که در سال اول هزار دستگاه مینی بوس خواهیم ساخت و این تعداد در پنج سال به چهارهزار دستگاه در سال خواهد رسید. وضع اقتصاد شکوفای ایران را به خوبی تشریح کرده بودم و امکان صادرات را نیز با اعداد و ارقام توضیح داده بودم.
در این پروژه حاضر شده بودم به مقدار محاسبه شده در موقع امضای قرارداد، سفارش کلی بدهم و ضمانت نامهای هم به مبلغ سیصدهزار مارک برای پشتیبانی سفارشهایمان بپردازم. این پروژه پیشنهادی نبود که بنز از آن بگذرد اعداد و ارقام و چگونگی پیشرفت ساخت در داخل ایران را نیز برای آنها روشن کرده بودم. هدایای خوبی هم برای تمام مدیران بنز همراه برده بودم ولی نفوذ مدیران شرکت مریخ در کارخانۀ بنز بی نهایت زیاد بود، مرسدس در هفتههای اول پیشنهاد پانزده درصد برای هر دستگاه را به شرکت مریخ داد.
مریخ نمیتوانست یک پنجم سفارشهای مرا هم قبول کند و من به هیچ وجه حاضر به پرداخت کمیسیون به این رقم به شرکت مریخ نبودم و تهدیدشان میکردم که از کمپانی دیگری خرید خواهم کرد دیگر از پذیراییهای مألوف مدیران مرسدس خبری نبود قبلاً از هر مقامی در کارخانه وقت میخواستم فوراً وقت میدادند. حتی در مسافرتهای قبلی با مدیر عامل هم دیدار کردم. ولی اینبار همه از ملاقات با من خودداری میکردند و روی خوشی نشان نمیدادند حرفهای حساب مرا شوخی میگرفتند و هر روز بهانه تازهای میتراشیدند.
دیگر علامیر و همسرش نیز از این سردواندنها خسته شده بودند با محاسباتی که کردم دیدم پیشرفت کار ساخت اتوبوس در ایران بدون داشتن نمایندگی مرسدس بنز اگر غیر ممکن، نباشد بسیار مشکل است؛ زیرا اتوبوسهای شهری تهران مرسدس بنز بودند و مارک مرسدس به مراتب از مارکهای دیگر خریداران بیشتری داشت. اما قبول نمایندگی شرکت مریخ و دادن کمیسیون به آنها این خطر را داشت که هر زمان ممکن بود جلوی کارم را بگیرند.
یکی از دوستانم به نام آقای کوگله که قبلاً عضو هیئت مدیره بنز بود و به علت تخصص در امور فنی بعد از بازنشستگی هنوز به عنوان مشاور در مقام بالایی در کارخانه کار میکرد گفت مدیران مریخ روابط بسیار نزدیکی با مدیران مرسدس دارند و تنها راه نجات شما دیدن آقای، فیلیپ دارندۀ اکثریت سهام، کارخانه است. از سویی ملاقات با او برایم غیرممکن به نظر میرسید. پس از ده هفته، سرگردانی نامهای برای محمود نوشتم که برادر در اینجا چون یهودی سرگردان شده ام.
با مدیران کارخانهٔ ماگیروس دویتس صحبت کرده بودم و آنها از خدا میخواستند نمایندگی شرکت را در تمام خاورمیانه به من واگذار کنند به این ترتیب یک روز به اتفاق علامیر از کارخانهٔ ماگیروس دویتس دیدن کردیم بالاترین مقامات آن کارخانه استقبال بی نظیری از ما کردند و قرار شد پیشنویس قرارداد را سه روزه آماده کنند و با تمام شرایطم موافقت کردند. این خبر به گوش مدیران کارخانه مرسدس رسید. درعین حال احمد سودآور - که تشکیلاتش با وجود مهندسان آلمانی نتوانسته بود در شش ماه دو دستگاه اتوبوس که صد درصد قطعاتش را هم وارد کرده بودند بسازد - میگفت غیرممکن است که خیامی بتواند صد درصد اتاق اتوبوس و مینیبوس را در ایران بسازد.
اما مدیران مرسدس بنز آقایان سودآور را مجبور کردند با دادن نمایندگی انحصاری انواع اتوبوس و مینی بوس و کامیونت موافقت کنند زیرا طرح مرا تمام مدیران فنی مرسدس مطالعه کرده و امکان عملی کردن آن را تأیید کرده بودند و با سابقهای که از من داشتند خوب میدانستند این پروژه را به سرانجام خواهم رساند. دو روز بعد از بازدید از کارخانه، ماگیروس مدیر صادرات خاورمیانه مرسدس بنز تلفنی آمادگی خود را برای امضای قرارداد اعلام و اصرار کرد دیگر با کارخانهٔ ماگیروس تماس نگیرم از این وضع فهمیدم هرچه از آنها بخواهم مجبورند موافقت کنند.