فونیکسریمکسبهتام

خاطرات خیامی، موسس ایران ناسیونال؛ قسمت چهارده

چرا برادران خیامی دستگیر شدند؟

عصر خودرو- آنجا همه ماجرا را تعریف کردیم و ضمناً گفتیم مجری یکی از برنامه‌های مترقی شاهنشاه هستیم و داریم کارخانه اتومبیل‌سازی می‌سازیم. جوابی ندادند. معلوم شد همه افراد به دلیل تظاهرات و گلاویز شدن با پاسبان‌ها توقیف شده‌اند و کسی گوشش به حرف‌های ما بدهکار نیست در اتاق بازداشتگاه شهربانی زندانی‌ها جوک می‌گفتند و صدای خنده و شوخی ما افسر کشیک را که ستوانی کرمانشاهی بود عصبانی و کلافه کرده بود. ستوان در اتاق را باز کرد و مقدار زیادی فحش چارواداری به همه ما داد و محکم در را بست و رفت.

چرا برادران خیامی دستگیر شدند؟
نسخه قابل چاپ
پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۶:۰۰

    به گزارش پایگاه خبری «عصرخودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاه‌های کوروش و بانک صنعت و معدن است.

    در زندان موقت شهربانی

    موضوع رفراندوم محمدرضاشاه برای انقلاب سفید و تصویب شش ماده اساسی این قانون از سوی مردم مطرح بود در آن روز‌ها جبهه ملی ایران ترتیب تظاهرات وسیعی را در میدان جلالیه در مخالفت با رفراندوم داده بود. محمود از مشهد به تهران آمده بود و من نیز به شدت مشغول کار ساختن کارخانه بودم یک روز برادرم را به کارخانه بردم تا از آن سرکشی کنیم. در میان راه محمود گفت در میدان جلالیه میتینگ مفصلی برپاست؛ برویم و سروگوشی آب بدهیم و خبری بگیریم. او تعدادی دعوت نامه شرکت در میتینگ را از مشهد با خود آورده بود و آن‌ها را در داشبورد اتومبیل من گذاشته بود. آن موقع آن قدر کار و گرفتاری داشتم که به هیچ وجه فرصت نداشتم به امور سیاسی بپردازم، اما به خاطر حرف محمود تصمیم گرفتم بروم در خیابانی که پشت دانشگاه و موازی خیابان شاهرضا بود اتومبیل را پارک کردم همین طور که به طرف میدان جلالیه می‌رفتیم، متوجه شدیم میتینگ به هم خورده است هنوز سوار بر اتومبیل از مقابل دانشگاه عبور می‌کردیم که در پیاده رو دیدیم چند نفر پاسبان سر دو نفر جوان دانش‌آموز یا دانشجو ریخته‌اند و به شدت با باتون کتکشان می‌زنند.

    بی اختیار اتومبیل را کنار جوی آب پارک کردم. از داخل اتومبیل سر پاسبان‌ها فریاد کشیدم که چرا این بیچاره‌ها را کتک می‌زنید. پاسبان‌ها متوجه ما شدند و جوان‌ها را ر‌ها کردند و ما به راه خود به سوی کارخانه ادامه دادیم. محمود از دیدن پیشرفت کار‌های کارخانه خیلی خوشحال شد. پس از بازدید از ساختمان ایران ناسیونال در راه مراجعت وقتی از میدان 24 اسفند و کنار مجسمه رضاشاه عبور ی شدن ایران 93 کردند و ما اجباراً کنار خیابان توقف کردیم یک افسر پلیس محمود را به صندلی عقب د می‌کردیم در نزدیکی دانشگاه تهران چندین اتومبیل پلیس ماشین ما را محاصره فرستاد و یک افسر دیگر کنار دست من نشست پرسیدم برای چی ما را جلب کرده‌اید؟

    جواب داد: می‌رویم شهربانی در آنجا مطلع می‌شوید. چند ماشین پلیس در جلو و عقب و دو طرف اتومبیل ما را در حلقه خود گرفته بودند و اسکورت می‌کردند ناگهان از وجود دعوت نامه‌ها و برنامه تظاهرات در اتومبیل تم لرزید و وحشت کردم از محمود پرسیدم دعوت نامه‌ها کجاست. گفت زیر تشک اتومبیل وضع خودمان را برای افسر پلیس که پهلویم نشسته بود شرح دادم و به او گفتم خواهش می‌کنم این اطلاعیه‌ها را از داخل اتومبیل بردارید و بیرون بریزید.

    افسر پلیس نگاهی کرد و گفت خیلی کار خوبی کرده‌اید حالا از من می‌خواهید خیانت هم بکنم؟ گفتم این بستگی به جوانمردی شما دارد در همان لحظه متوجه شدم لا اقل پنج اتومبیل پلیس ما را اسکورت می‌کنند. من خوب می‌دانستم خطایی مرتکب نشده‌ام که مستوجب جلب و توقیف باشم. از سویی فکر کردم شاید کسانی که در آن زمان جزء واردکنندگان اتومبیل و دارندگان امتیاز مونتاژ اتاق اتوبوس بودند و علناً با ما دشمنی می‌کردند و قدرتشان در تمام دستگاه‌های دولتی زیاد بود پاپوشی برای ما دوخته‌اند موضوع اعتراض به پلیس‌هایی که جوانان را کتک می‌زدند آن قدر ساده بود که تصور نمی‌کردیم همان مأموران به ما شک کرده باشند و ما را از گردانندگان میتینگ و حمله‌کنندگان به پاسبان‌ها شناخته باشند و شماره اتومبیل را با بی سیم به تمام پلیس‌های شهر تهران داده و دستور جلب ما را صادر کرده باشند. البته این موضوع موقع بازرسی از اتومبیل معلوم شد.

    ضمناً متوجه شدم در بازرسی ریزبینانه تمام اتومبیل، جز دو بسته سیگار وینستون چیزی پیدا نکرده‌اند و به خوبی معلوم شد افسر شهربانی خیلی مردانگی کرده و اعلامیه‌ها را با خود برده است. بعد‌ها خیلی جست و جو کردم آن افسر را پیدا کنم و از او سپاسگزاری کنم. با وجود اینکه چندین نفر به عنوان بازرس و مأمور شهربانی گاهی به ما مراجعه می‌کردند و حواله پیکان می‌گرفتند هیچ وقت از آن افسر شرأفتمند خبری نشد. بالاخره ما دو برادر را تحویل شهربانی دادند و بدون بازجویی ما را در اتاقی که نزدیک به شصت نفر در آن زندانی بودند و اکثراً دانشجو بودند و همه زیر 25 سال - انداختند و من شدم مسن‌ترین زندانی ساعت نه و نیم شب بود و نوبت بازرسی بدنی ما رسید.

    آنجا همه ماجرا را تعریف کردیم و ضمناً گفتیم مجری یکی از برنامه‌های مترقی شاهنشاه هستیم و داریم کارخانه اتومبیل‌سازی می‌سازیم. جوابی ندادند. معلوم شد همه افراد به دلیل تظاهرات و گلاویز شدن با پاسبان‌ها توقیف شده‌اند و کسی گوشش به حرف‌های ما بدهکار نیست در اتاق بازداشتگاه شهربانی زندانی‌ها جوک می‌گفتند و صدای خنده و شوخی ما افسر کشیک را که ستوانی کرمانشاهی بود عصبانی و کلافه کرده بود. ستوان در اتاق را باز کرد و مقدار زیادی فحش چارواداری به همه ما داد و محکم در را بست و رفت. مجدداً جوک گویی‌ها و خنده‌های ما شروع شد خلاصه رئیس شهربانی وقت صلاح دانسته بود همه شب را در زندان شهربانی بگذرانیم پاسبان مأمور زندان لباس‌های ما را تفتیش کرد و هر چه شیء قیمتی داشتیم از ما گرفت و صورت جلسه کرد.

    برچسب ها
    کرمان موتوراکستریم
    مطالب مرتبط