خاطرات خیامی، موسس ایران ناسیونال؛ قسمت شش؛
مصدق مردی محافظه کار و محتاط بود
عصر خودرو- بعداً معلوم شد فرمانده لشکر خراسان و رئیس رکن دو لشکر تمام اسنادی را که علیه من در پروندهام موجود بود از بین بردهاند و فقط گزارشی مبنی بر طرفداریام از شاهنشاه در پرونده باقی گذاشته بودند. آن هم به دلیل خدمتی بود که در زمان وقایع معروف به سی تیر به آنها کرده بودم. پس از پیروزی در سیام تیر عدهای از افراد ما و مردم بیکار میخواستند خانه فرمانده لشکر و رئیس شهربانی و فرمانده رکن دو را سنگ باران کنند. بعضیها به زنان آنها نیز اهانت کرده بودند. من به شدت از اعمال آنها جلوگیری کردم
چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۹:۰۰
به گزارش پایگاه خبری «عصر خودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاههای کوروش و بانک صنعت و معدن است.
دیدار با مصدق
در مهر 1331، من از طرف مردم مشهد مأمور دیدار با مصدق شدم. شرح این ملاقات از رادیو تهران با آب و تاب پخش شد در آن، دیدار من مصدق را مردی بسیار محتاط و محافظه کار دیدم که با نظرات و پیشنهادهای ما موافق نبود. باید بگویم این ملاقات باعث دلسردی و ناامیدی من از مصدق شد بعد از مدتی هم انتخابات مجلس شورای ملی را در مشهد به علت نبود امکانات مالی متوقف کردند.
انحلال مجلس شورای ملی و رفراندوم مصدق باعث شد کلوپ مصدق را تعطیل کنیم و به کارهای کارواش بیشتر رسیدگی کنیم به تدریج ملک کارواش را که متعلق به پدر و عمویم بود خریدیم و در مدت چند ماه توانستیم مبلغی در حدود شش هزار تومان پس انداز کنیم. در سال 1332 با پیش آمدن وقایع 28 مرداد و به دلیل شهرت به طرفداری از مصدق و دشمنی شدید با آن روحانی نما مورد تعقیب قرار گرفتم طوری که عدهای از اطرافیان مرد روحانی نما قصد جان من را کردند و به خانهام هجوم بردند و کلیه اسباب و اثاث خانهام را به هم ریختند. البته من خانه نبودم.
در نهایت، خبر رسید طرفداران آن ما حمله کنند. روحانی نما قصد دارند به اتوسرویس دیگر ماندن من در مشهد خطرناک بود به همین دلیل، از آن شهر فرار کردم و به حسین آباد نیشابور رفتم که در آن یکی از دوستان نزدیکم به شغل کارپردازی مشغول بود. مدتی آنجا مخفی شدم چند روز بعد معلوم شد آن روحانی نما در تماس با ژاندارمری منطقه دستور توقیف مرا گرفته و دستور به پاسگاههای بین راه هم رسیده چون ممکن بود دوستم به دردسر بیفتد چند روز بعد با کامیونی که رانندهاش را میشناختم و مقصدش تهران بود عازم شدم راننده حاضر شد مرا تا شاهرود ببرد.
بیچاره راننده با چه ترس و لرزی و با چه دقتی مرا زیر بار کامیون مخفی کرد و تا شاهرود که انتهای منطقه زیر نظر ژاندارمری خراسان بود رساند. از آنجا با قطار به تهران رفتم و مدتی در تهران در این خانه و آن خانه مخفی بودم تا آنکه آگاه شدم پدرم به اتفاق آیت الله حاجی آقاحسن قمی به رکن دو ستاد ارتش مراجعه کرده است به آنها گفته بودند ما هیچ پروندهای علیه احمد خیامی نداریم، ولی بعداً معلوم شد فرمانده لشکر خراسان و رئیس رکن دو لشکر تمام اسنادی را که علیه من در پروندهام موجود بود از بین بردهاند و فقط گزارشی مبنی بر طرفداریام از شاهنشاه در پرونده باقی گذاشته بودند.
البته آن هم به دلیل خدمتی بود که در زمان وقایع معروف به سی تیر به آنها کرده بودم. پس از پیروزی در سیام تیر عدهای از افراد ما و مردم بیکار میخواستند خانه فرمانده لشکر و رئیس شهربانی و فرمانده رکن دو را سنگ باران کنند. بعضیها به زنان آنها نیز اهانت کرده بودند. من به شدت از اعمال آنها جلوگیری کردم و جلوی هرگونه تهاجم را گرفتم فرمانده لشکر و رئیس شهربانی و رئیس رکن دو از این کار مطلع شده بودند و با پاکسازی پروندهام گذشته را تلافی کردند.