خاطرات خیامی؛ قسمت اول
از خرید و فروش با تودهایها تا رفتن به جلسات محمدتقی شریعتی
عصر خودرو- افرادی که اداره بازرگانی شوروی به آنها جنس میفروخت همان کسانی بودند که بعدها در صف اول حزب توده و در هنگام تظاهرات در جمع اعضای اعضای آن حزب میدیدمشان کسانی، چون محمد پروین گنابادی (دبیر ادبیات دبیرستان فردوسی)، شهاب فردوس رئیس فرهنگ خراسان و... کار خریدوفروش به جایی رسیده بود که بازار قند و شکر خراسان را در دست گرفتم و من بودم که قیمتها را در بورس تعیین میکردم.
جمعه ۰۶ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۰:۰۰
به گزارش پایگاه خبری «عصر خودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاههای کوروش و بانک صنعت و معدن است.
جوانی پررنج و پرشور
من در اواخر سال 1320 در کنار درس خواندن شروع کردم به خرید و فروش کالا. سرمایه اولیه زندگی ما ابتدا فقط ششصد تومان بود و این مبلغ را از فروش یک چادر برزنتی که روی بار کامیون میکشیدند به دست آورده بودم ماجرا این بود که، در نقش دلال، کامیون پدرم را به جواد فولادی فروخته بودم و چون نمیتوانستم از پدرم حق العمل بگیرم، فولادی چادر برزنتی روی کامیون را که روی کالا میکشیدند به من دستخوش داد.
چادر را فروختم و سرمایه اولیه زندگیام کردم البته آن روزها این چادر مرحمتی چندان ارزش و قیمتی نداشت، ولی پس از شهریور 1320 قیمت تمام کالاهای وارداتی و خواربار به طور سرسامآوری بالا رفت. در آن زمان اداره بازرگانی شوروی و کنسولگری این کشور در مشهد پس از اشغال کشور از سوی متفقین در جنگ جهانی دوم برای آنکه حسن ظن خود را به مردم نشان دهد هر هفته حداکثر پنجاه کیسه آرد و قند و شکر به عده خاصی میفروخت و آنهایی که اجازه خرید این نوع کالاها را میگرفتند.
اشخاص شناخته شدهای بودند که در جریان انقلاب بلشویکی از شوروی بیرونشان کرده بودند و به عنوان مهاجر در اطراف خراسان پراکنده شده بودند من حوالهها را به قیمت بالاتری از این افراد میخریدم و میفروختم دوران جنگ جهانی دوم بود و قیمت ارزاق عمومی روز به روز بالا میرفت و من میتوانستم با منفعت خوبی آن اجناس را بفروشم و در هر معاملهای گاهی میدرصد سود میکردم.
این کار را چند ماه ادامه دادم. ناگفته نماند افرادی که اداره بازرگانی شوروی به آنها جنس میفروخت همان کسانی بودند که بعدها در صف اول حزب توده و در هنگام تظاهرات در جمع اعضای اعضای آن حزب میدیدمشان کسانی چون محمد پروین گنابادی (دبیر ادبیات دبیرستان فردوسی)، شهاب فردوس (رئیس فرهنگ خراسان و... کار خریدوفروش به جایی رسیده بود که بازار قند و شکر خراسان را در دست گرفتم و من بودم که قیمتها را در بورس تعیین میکردم.
آن روزها هر روز مبلغی به سرمایهام اضافه میشد، ولی قلباً احساس گناه میکردم و ناراحت بودم و تصور میکردم این کار نوعی احتکار است و تجارت واقعی این نیست خوب به یاد دارم که در کلاس پنجم دبیرستان موقعی که میدیدم دبیر ریاضیمان ماهیانه بیشتر از سیصد تومان حقوق نمیگیرد و من هر روز بیش از سیصد تومان درآمد دارم، به راستی احساس شرم میکردم. دیگر درس خواندن را هم بی نتیجه میدانستم و با وجود آنکه چند ماه بیشتر به اتمام دوران تحصیل دبیرستان نمانده بود ترک تحصیل کردم و دنبال تجارت رفتم و حجرهای در سرای فردوسیه مشهد اجاره و در آن تجارتخانهای تأسیس کردم. این سراها شکل کاروان سرای تجارتی ساخته شده بودند در موقع توسعه اطراف حرم مقدس تخریب شدند.
در آن زمان دو نفر تاجر از دوستان پدر که قوم و خویش ما هم بودند از تهران برای زیارت به مشهد آمده بودند و در منزل دوست دیگری به نام احمد مهدویان اقامت داشتند. من گاهی به دیدن مهدویان میرفتم. او مردی متفکر و کتاب خوان و درویشی وارسته و خوش سخن بود و به همت او «کانون نشر حقایق اسلامی» زیر نظر محمد تقی شریعتی، پدر علی شریعتی، پا گرفته بود. مهدویان سالن بزرگی داشت که در اختیار کانون گذاشته بود و آنجا را با بیست تخته قالی مفروش کرده بود من و دوستم طاهر احمدزاده، هم او را تشویق میکردیم چنین مرکزی را به وجود بیاورد و از محمد تقی شریعتی که تا آن زمان فقط در خانهها روضه میخواند دعوت کردیم. در این محل سخنرانی کند تقی شریعتی سخنران قهاری بود و بیانی گرم و جذاب داشت شیرین سخن و دانا بود و اطلاعات تاریخی و مذهبی فراوانی داشت جلسات سخنرانیهایش به اندازهای گرم و پرشور بود که جوانان تحصیل کرده و تشنه دانستن را به خوبی جذب میکرد.
دو سال بعد از شهریور 1320 بود که کانون نشر حقایق اسلامی در خراسان تشکیل هیئت مدیرهای برای آن انتخاب کردند در همان زمان من و احمد مهدویان شد و و طاهر احمدزاده نیز از اعضای مؤسس و هیئت مدیره کانون بودیم و عده زیادی از فارغ التحصیلان دبیرستانها و دانشکدهها که جوانان فعال و پرشوری بودند، برای رونق کار کانون در آن فعالیت میکردند در آن ایام علی شریعتی که در فرانسه تحصیل کرده بود تازه به ایران بازگشته بود.
در این نوع جلسات رسم بر این بود که قبل از سخنرانی محمدتقی شریعتی یکی از جوانان ابتدا درباره امور مذهبی و اجتماعی سخن میگفت و سپس سخنران اصلی سخنرانی می. کرد در یکی از جلسات دکتر علی شریعتی که به تازگی کتابی درباره اباذر غفاری از صحابه حضرت محمد (ص) و از شیعیان حضرت علی(ع)، نوشته بود سخنران اول شد. سخنان او طرفدار زیاد داشت زیرا روزهای بعد از شهریور 1320 و تبعید رضاشاه از ایران بود و طرز فکر و تحولات اجتماعی تازهای ناشی از مدرنیسم دوران ر استاد دانشگاه رضاشاه و تلفیق آن با مذهب در جامعه پا گرفته بود کم کم شریعتی پسرا فردوسی شد و در کلاسهای دبیرستانها و دانشکدهها سخنرانی میکرد جلسات سخنرانیاش مملو از شنوندههای جوان و کنجکاو میشد و جایی برای نشستن بسیاری از مشتاقان سخنان او نبود و مردم در گوشه و کنار سالن میایستادند.
در کانون گرداننده اصلی محمد تقی شریعتی بود و در دبیرستانها و دانشگاهها دکتر شریعتی بیشتر دربارۀ حقانیت شیعه اثنی عشری سخن میگفت. شریعتی پسر سخن میگفت که برای پسران و دختران جوان تازگی داشت، شریعتی پدر و پسر مورد احترام قاطبه مردم مشهد بودند. بعدها که شایع کردند محمد تقی شریعتی به دست عمال دولت شاهنشاهی کشته شده است. پسرش توضیحاتی داد و دیدیم آن شایعه کاملاً بی اساس بوده است. من محمد تقی شریعتی را اغلب در منزل مهدویان ملاقات میکردم و از حرفهایی که آن دو نفر رد و بدل میکردند بسیار بهره میبردم. روزی در منزل مهدویان آن دو دوست بازرگان را ملاقات کردم و یک قرارداد همکاری امضا کردیم. در همان موقع مقداری فرش و سریشم و گل گیوه (گل سفید) با آنها معامله کردم. باید بگویم که از همان نخستین روزهایی که وارد بازار خریدوفروش بودم، تمام بدهیهای خود را یک روز قبل از سررسیدها میپرداختم.
این مسأله باعث شده بود صرافها هر مقدار وجه نقد لازم داشتم در مقابل امضای من میپرداختند. همین یک روز زودتر پرداختن بدهی یک نفر را معتبر میکند و دیگری را بی اعتبار این اعتبار و بی اعتباری تا روزگاری که شخص در کار تجارت است بسیار مؤثر است. این خوش حسابی و خوش عملی بارها باعث نجات من از ورشکستگی در ابتدای شروع کار تجارت شده بود باری، خیلی زود با معرفی آن دو بازرگان و عدهای از دوستان، چند تاجر معتبر را در تهران ملاقات کردم و با آنها قرارداد همکاری بستم کالا را بنا به سفارش تجار میخریدم و در مقابل از آنان حق العمل میگرفتم و کالاهایی را که در تهران بازار بهتری داشت از مشهد برای خودم یا آن افراد میخریدم و به تهران میفرستادم.
من از تجارت چندان سررشته نداشتم اما چون زمان جنگ بود، قیمتها مرتباً بالا میرفت و من سود میکردم و چون خرید جنسی در محل و فروش در همان مکان را احتکار میدانستم موقع خریدن کالا برای طرفهای تجاریام مبلغی را نقد میپرداختم و مبلغی را به تاریخ چند روز قبل از سررسید سفته میدادم...
برچسب ها
ایران خودروایران ناسیونالمحمود خیامی