به گزارش پایگاه خبری «عصر خودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاههای کوروش و بانک صنعت و معدن است.
سفر به خرمشهر و حق العملکاری هم دورهای از زندگی من بود. در اوایل سال 1325 یکی از ملاکان که تجارتخانهای هم داشت و به تازگی با مافامیل شده بود و تصور میکرد من پول قابل ملاحظهای دارم پیشنهاد کرد دفتری برای انجام امور گمرکی و حمل و نقل کالاهای صادراتی در خرمشهر با مشارکت شرکت او تأسیس کنم. او خود نیز در کار تجارت دستی داشت و عدهای از بازرگانان را که در کار واردات و صادرات بودند به خوبی میشناخت من هم در کارهای تجارت خوشنام بودم و همه مرا به خوش حسابی و پشتکار فراوان میشناختند از این پیشنهاد استقبال و بدهیهای خود را به مدت شش ماه تمدید کردم و مبلغی هم اضافه قرض کردم تا سرمایه لازم را برای تأسیس دفتر و سایر امور فراهم کنم کار فروش کبریت و صابون را به شخص دیگری واگذار کردم و رفتم به دیدار بازرگانانی که قرار بود کارهای آنها را در مشهد و تهران انجام بدهم همگی از واگذاری کارهای خود به من بسیار استقبال کردند و من به اتفاق یک نفر نماینده که شریکم هم بود عازم خرمشهر شدم.
خیلی زود دفتری در سرای بحرانی در خرمشهر تأسیس کردیم و وسایل دفتری لازم را خریدیم و شروع کردیم به کار نماینده و شریک من پیرمردی رنجور و دلخسته بود و اصلاً کاری هم از دستش ساخته. نبود مجبور بودم به تنهایی کار کنم. فوراً شروع. کردم به مکاتبه با طرفهای تعیین شده و چون سخت کوش بودم، خیلی زود از مشهد و تهران و سبزوار کالا سرازیر شد و چون کار مراجعان را به نحو احسن انجام میدادم روزبه روز به تعداد مشتریان اضافه میشد روزها صبح خیلی زود نامهها را میخواندم و ساعت هشت صبح در اداره گمرک حاضر بودم و سپس به اداره بیمه و کشتی رانی مراجعه میکردم و از ساعت چهار بعد از ظهر به یک یک نامهها جواب میدادم. بعضی از روزها این کار تا ساعت یازده شب هم طول میکشید پس از چند سال بیکاری و نداشتن کار درست و حسابی کار زیاد برای من خستگی نداشت، هیچ نشاطآور و پر از لذت هم بود کار حسابداری و پرداخت طلب رانندگان کامیون یا پرداخت کرایه و صدور صورت حسابهای هر محموله برای طرفهای معامله و سایر امور مانند تخلیه در انبار و بارگیری به دو بهها و بلمها و اعزام آنها به کشتی همه جزء وظایف من بود.
آن وقتها بندر خرمشهر اسکلهای نداشت، کشتیها وسط اروندرود (شط العرب) لنگر میانداختند و کالاها را در بلمهای باربری که حداکثر ظرفیت آنها هفتاد تن بود و قایقهای موتوری آنها را میکشیدند تخلیه میکردند و به همین ترتیب نیز بارگیری شد. مدیران شرکت نفت انگلیس هم همه کارها را قبضه کرده بودند و نمیگذاشتند ایرانیها صاحب این گونه وسایل باشند. تمام این وسایل متعلق به عراقیها بود و نظارت بر همه این قبیل کارها در شرکت به عهده من هر روز تعداد زیادی کامیون کالا از راه میرسید که باید فوراً تخلیه میشدند کالاها را در انبار و در جای مخصوص هر محموله میچیدیم و کرایه آنها را میپرداختیم و نیز هر محموله را در دوبههای بارگیری و کشتی تخلیه میکردیم تمام این امور به نظارت و دقت عمل کافی نیاز داشت و یک اشتباه کوچک کافی بود تمام امور مختل بشود. من کار امروز را به فردا نمیانداختم و به دلیل همین دقت و مواظبت و نظم و ترتیب و سرعت عمل بود که روز به روز به تعداد مشتریان حق العمل افزوده میشد مثلاً در آن زمان اسناد کشتیرانی و اداره بیمه و استانداردها، به واسطه بی نظمی، پست بیش از ده روز طول میکشید تا به دست مشتریان برسد. هر وقت چنین اسناد و نامههایی داشتم شخصاً به ایستگاه راه آهن میرفتم و آشنایی را مییافتم و گاهی به کارکنان راه آهن که از خرمشهر به تهران میرفتند و کم کم با آنها آشنا بودم مبلغی جزئی انعام میدادم و نامهها را به آنها میسپردم و شماره تلفن طرف در تهران را هم برای آنها مینوشتم در ظرف یک، روز نامه به مقصد میرسید. پیک هم میدانست هر چه زودتر اسناد به تهران برسد میتواند پول خود را سریعتر از بانک بگیرد و کارش راه میافتاد.
کم کم فصل هوای گرم و شرجی خرمشهر شروع شد طوری که روزها وقتی از گمرک به خانه باز میگشتم لباسهایم غیر از پاچه شلوارم خیس عرق بود. گرما به حدی بود که روی اسفالت خیابان میتوانستی نیمرو درست کنی در آن زمان وسایل آسایش زندگی در خرمشهر پیدا نمیشد و کولر و وسایل خنککننده مختص ادارات شرکت نفت بود.
تنها وسیله مبارزه با گرما پنکههای نسبتاً کهنه بود که هوا را کمی خنک میکردند. هنوز یخچال و آب سردکن به بازار نیامده بودند هر روز صبح یک نفر از کارخانه یخسازی قالبهای یخ را به در خانهها میرساند ما دو شریک دو اتاق کوچک در خانهای شهر اجاره کرده بودیم و کار آشپزی و پخت و پز را رفیقم که شریکم هم بود میکرد و این تنها کاری بود که او میتوانست انجام بدهد گاهی دمای هوا شهر به 48 یا 50 درجه سانتیگراد میرسید و با وجود سختی معیشت و آب و هوای بد و شرجی من به راستی از کار و زندگی و تلاش لذت میبردم.
کالاهایی که برای صادرات برایم میرسید عبارت بودند از: زیره سبز و پسته برای آمریکا و دانههای روغنی برای تل آویو و اروپا و فرش برای تمام اروپا و آمریکا و مقدار کمی نیز برای کشورهای عربی: ناگفته نماند که از ایران زیره سبز به مقدار فراوان به آمریکا فرستاده میشد و در ایران هنوز کسی نمیدانست چگونه باید آن را مصرف کرد. بعدها فهمیدم که اسانس زیره برای معطر کردن مواد خوراکی و صابون و ادوکلن به کار میرود. کار من عبارت بود از انبار کردن کالا که با کامیون از مقصد حمل میشد. چون حداکثر ظرفیت کامیونها در آن زمان ده تن بود انباری بزرگ در کنار رودخانه کارون اجاره کرده بودم و کالا در آنجا پیاده میشد و اجناس هر بازرگان را جداگانه در انبار میچیدیم تا وزن هر پارتی به میزانی که باید حمل شود میرسید.
اداره کشتیرانی برنامه رسیدن کشتیها و تاریخ قبول کالا را قبلاً اطلاع میداد برای کرایه حمل باید با ادارات کشتیرانی چانه میزدیم؛طرز فروش کالاها این طور بود که بعضی از کالاها پیش فروش میشد و خریداز اعتباری به نام فروشنده در یکی از بانکهای خارج باز میکرد و آن بانک اعتبار را به یکی از بانکهای ایران انتقال میداد که در آن زمان فقط بانک ملی ایران یا بانک شاهنشاهی بود. این کار را تا جایی که میشد به واسطه مهمانداران هواپیماهای مسافربری آبادان - خرمشهر انجام میدادم سایر حق العملکاران خرمشهر، با آنکه چند روز قبل از من از کشتیرانی و ادارات مربوط اسناد را به دست میآوردند، طبق رسوم قبلی آن را با پست ارسال میکردند و حوصله پیگیری و تسریع کار را نداشتند و از اهمیت آن آگاه نبودند.
برعکس طرفهای مناقصهها برای راه افتادن کارهای خود اطلاعات مربوط به برنامه رفت وآمد کشتیها و سایر امور تجاری را زودتر دریافت میکردند وخواهی نخواهی صورت حسابها زودتر به دست آنها میرسید و حسابهایم را زودتر از طریق بانک میفرستادند. طرفهایمان در شهرستانها در تهران نمایندگانی داشتند زیرا کلیه امور بانکی یا معاملات جنسی در تهران انجام میشد این کارها را در مشهد زمانی که با تهران کار میکردم یاد گرفته بودم. آن موقع هنوز راه آهن مشهد - تهران ساخته نشده بود و مردم هفتهای سه بار میتوانستند با هواپیماهای روسی از مشهد به تهران و بالعکس رفت و آمد کنند و همیشه مسافران آشنایی پیدا میشدند که نامههای مرا به تهران و اگر لازم بود به مشهد ببرند.