به گزاش پایگاه خبری«عصرخودرو» به نقل از مهر، اینجا دهه 1340 شمسی است. جایی که ماشین های سرگرد و کشیده با پلاک های قدیمی پارک شده اند. شبیه همان ماشین هایی که پدربزرگهایمان در عکسهای قدیمی به آنها تکیه داده اند یا همان خوش رنگ و لعاب هایی که در سریال شهرزاد می بینیم و حسرت سوار شدنشان را داریم. حالا یک آدم خوش ذوق هوس کرده تا تاریخ را تمیز و مرتب در نمایشگاهش برای آیندگان نگه دارد و هرازچندگاهی غبار زمان را از رویشان پارک کند. چند وقت یکبار هم با این ماشین های خوش نقش و خوش رنگ و لعاب چرخی در خیابان های پایتخت بزند تا دوباره یادم مردم بیندازد که پیش از این ماشین های یک شکل و شبیه به هم چه ماشین هایی وجود داشته اند. ماشین هایی که هیچ کس قدرشان را ندانسته اما «ادریس کردی» با ذوق بی حدش آنها را جمع آوری کرده است تا مبادا لاشه هایشان توی اسقاطی های خارج از شهر بیفتد. حالا ماشین های آقای کردی برای خودشان شناسنامه دارند حتی او برایشان اسم انتخاب کرده است و همین باعث شده تا قیمت هایی فراتر از ماشین های بورس و مدل بالای امروزی داشته باشند. با این کلکسیونر خوش ذوق قرار گذاشتیم تا او از لذت دنیای نوستالژی سازش برایمان بگوید.
اولین بار 9 سالگی رانندگی کردم
ادریس کردی متولد 1358 در محله جمهوری تهران است. از همان اول عشق ماشین بوده طوری که در 9 سالگی پشت فرمان یک وانت می نشیند تا توانایی اش در رانندگی را به رخ بقیه بکشد: « اولین بار کلاس سوم دبستان بودم که پدرم این جرات را داد که پشت ماشین بنشینم و رانندگی کنم. منم چون از بچگی خیلی به رانندگی پدرم دقت می کردم بلد بودم. سوار وانت شدم یک دور با ماشین زدم اما نمی دانستم که همراه با ترمز باید کلاچ را فشار بدهم به همین خاطر ماشین خاموش کرد. از آن به بعد دیگر ترسم ریخت و وقتی پدرم خانه می آمد و می خوابید سریع کلید را بر می داشتم و یواشکی می رفتم. عاشق این بودم که پدرم ماشین را بیرون خانه پارک کند. چون دنده عقب بلد نبودم و برداشتن ماشین سخت بود. خدا رو شکر هیچ وقت برای خودم حادثه ای پیش نیامد اما یک بار که فکر کردم خیلی بلدم و خواستم به کسی یاد بدهم برای آن بنده خدا اتفاق بدی افتاد (خنده). روزی هم که رفتم گواهینامه بگیرم با ماشین خودم رفتم تا نشستم داخل ماشین و خودم را آماده می کردم افسر پرسید راننده ای؟ گفتم بله با ماشین خودم آمدم. گفت پیاده شو برو قبولی.»
از قسط دادن بیزارم
آقای کردی هم مثل تمام خانواده های ایران یک پیکان در کارنامه اش دارد. هنوز هم درباره پیکان طوری حرف می زند که نشان می دهد دوستش دارد. اما ماشینی که او را تبدیل به یک کلکسیونر کرد یک 405 قسطی بود: « اولین ماشین شخصی ام یک پیکان 48 بود. من برعکس ماشین بازها بیشتر دوست دارم ماشین را تمیز و مرتب کنم تا اینکه تعمیرش را یاد بگیرم. مثلا اگر چیزی کهنه شده عوض کنم یا سعی کنم همیشه نو و مرتب نگهداری کنم. بعد از سربازی دوست داشتم ماشینم را به روز تر کنم برای همین رفتم ایران خودرو یک پژ 405 قسطی برداشتم که یک 5سال ماهیانه 200 هزارتومان قسط داشت. آن موقع ها آژانس کار می کردم. اما همیشه اذیت بودم. اصلا از خودم راضی نبودم. دوست نداشتم از ماشینم اینطوری استفاده کنم. من خیلی از زندگی عادی که هر روز بروی سرکار و بعد از ظهر برگردی و این کار عادی را مدام تکرار کنی بدم می آید. برای همین همیشه اهل ریسک بودم. بعد از 4 سال دادن قسط خسته شدم. قسط دادن خیلی استرس دارد. یک روز به خودم گفتم همه چیز را می دهم اما فقط قسط نداشته باشم. چون می خواهم راحت بخوابم. برای همین یک روز ماشین را برداشتم و بردم دم نمایشگاه ماشین عمویم و پایین تر از قیمت فروختم و قسط را تسویه کردم. بعدهم به پدرم مقداری بدهکار بودم که تسویه کردم. البته پدرم پول را نگرفت و من در نهایت حدود 5 میلیون 200 هزارتومان برایم باقی ماند. همه پول ها را داخل کشو گذاشتم. آنقدر آرامش داشتم که از آن به بعد بی دغدغه و راحت می خوابیدم. یک روز پدرم به من گفت دو حالت دارد یا پولت را بیشتر می کنی یا همین پول را هم خرج می کنی و این حرفش خیلی روی من تاثیر گذاشت. حالا باید با پولم کاری می کردم.»
با یک بنز 5 میلیون تومانی شروع کردم
سودای داشتن یک مرسدس بنز واقعی زندگی آقای کلکسیونر را تغییر می دهد طوری که راه جدیدی را در زندگی برایش باز می کند: « یک روز دوباره به نمایشگاه عمویم سر زدم گفتم من دلم یک ماشین می خواهد که برای خودم باشد. قسطی نباشد. هربار دلم خواست بیرون ببرم. یک آگهی هم روی میز بود که برداشتم و قیمت ماشین ها را نگاه کردم. آن موقع پراید 6 میلیون 200 هزارتومان بود. گفتم نه از پول خودم کمتر است باز باید قرض و قسط بدهم نمی خواهم. رفتم ستون بنزها را دیدم یکی 100 میلیون یکی 8 میلیون. تا اینکه یک بنز 1971 آبی رنگ را 5 میلیون 400 هزارتومان آگهی کرده بودند. سریع زنگ زدم. می گفتم هرچی باشد بالاخره بنز است. وقتی رفتیم و ماشین را دیدم. یکهو گفتم چقدر خشگله! انگار که به دلم نشست. تمیز و مرتب بود. گفتم من خریدارم فقط تخفیف بده که بتوانم بخرم. صاحب ماشین هم گفت آخرش 5 تومان و همانجا قرار دفترخانه گذاشتیم. آن موقع 2 هزارتومان توی جیبم بود که بیعانه دادم (خنده). وقتی ماشین را خریدم و سوارش شدم انگار همه به من انرژی مثبت می دادن. همه توی راه دست تکان می دادند تا اینکه رفتم دوباره مغازه عمویم. حالا فکر کنید تا شب آن روز هرکسی از آنجا رد شد برای ماشین قیمت گذاشت طوری که شب قیمت 6 میلیون و 200 هزارتومان رسید که نفروختم. هرچه عمویم اصرار کرد نفروختم. اما نقطه حساس ماجرا زمانی است که ماشین را خانه بردم. پدرم طوری نگاهم کرد که انگار پولم را دور ریخته ام. ولی از بس از روزهای بعد مشتری در خانه آمد و یادداشت گذاشتند و در خانه را زدند که نظرش عوض شد. طوری که یکبار یک نفر آدرس مرا از توی دفترخانه پیدا می کند و 8 میلیون قیمت می دهد اما من فروشنده نبودم».
40 ماشین کلاسیک داریم
یک روز یکی از دوستان آقای کردی می گوید که می تواند ماشینش را 12 میلیون تومان بفروشد آقای کردی هم بالاخره وسوسه می شود و تصمیم به فروش ماشین می گیرد.: «یکی از بچه ها گفت ماشین را به آقایی به اسم حاج عبدالله می فروشد. برای اولین بار که آن بنده خدا را دیدم خیلی انرژی مثبت بود. ماشین را هم تا دید خیلی تعریف کرد و دوست داشت من هم فروختم بعد با 7 تومن آن 12 میلیون یک ماشین دیگر خریدم و حسابی مرتبش کردم و بعد 16 میلیون فروختم. چند روز که از این ماجرا گذشت دوباره سراغ همان حاج عبدالله رفتم. گفت که اصلا هنوز وقت نکرده ماشین را ببیند. من هم گفتم بروم ماشین را یک نگاهی بیندازم و بیاید پارکینگ ماشین را نگاه کند. وقتی رفتم دیدم ماشین پنجر شده و حسابی خاک گرفته من هم در آن مدت پنچری را گرفتم و حسابی تمیزش کردم. حالا او هم همه این شور و شوق مرا از توی دوربین می دید. وقتی پایین آمد گفت چقدر این کار را دوست داری؟ من هم گفتم خیلی دست خودم نیست خوشم می آید. گفت بیا باهم کار کنیم و حالا به اینجا رسیدیم و در حال حاضر 40 ماشین داریم. حتی موتور قدیمی هم جمع می کنیم.»
چهره ها برای پز سراغ این ماشین ها می آیند
آقای کردی می گوید بیشتر کسانی که به ماشین ها علاقه نشان می دهند آنهایی هستند که از این ماشین ها خاطره دارند. البته نمایشگاه آقای کردی پاتوق چهره های مشهور نیز است: « اینجا کسانی از دیدن ماشین ها ذوق می کنند که با آنها خاطره دارند. مثلا پدرشان در آن دوران یکی از این ماشین ها داشته و حالا آنها دوست دارند به یاد آن روزهای شیرین یکی از این ماشین ها داشته باشند یا اینکه بیایند و با آنها خاطره بازی کنند. خیلی از توریست ها هم به این ماشین ها واکنش نشان می دهند. به خصوص اینکه من جمعه ها چندتا را هم بیرون در پیاده رو پارک می کنم و مردم وقتی از کنارشان رد می شوند. خشکشان می زند. چندبار یکی از سفرای آفریقایی آمد و دلش خواست که یک دوری با یکی از ماشین ها بزند بعد از آن هم حسابی مارا تحویل گرفت و حتی شام دعوتمان کرد. چهره های سیاسی، ورزشی و هنری زیادی هم آمده اند اما متاسفانه بیشتر از روی پُز است وگرنه اینطور نیست که آنها را بشناسند. من خیلی فوتبالیست ها را نمی شناسم. وقتی که اینجا می آیند و خودشان را معرفی می کنند و من نمی شناسم خیلی ناراحت می شوند. تازگی ها فهمیدیم یک بازیکنی که به تازگی برایش اتفاقی افتاده بارها اینجا آمده بود و گفته بود فوتبالیست هستم. خندوانه نیز از ما تابه حال ماشین خریده است. همان ماشین هایی که برای آوردنش مهمان هایشان برای اجرای استنداپ کمدی می آورد».
ماشین های ما شناسنامه دارند
« که چی؟» این جمله دو حرفی سوال ما می شود تا آقای کردی جواب دهد مگر جمع کردن این تعداد ماشین چه لذتی دارد و آخرکار قرار است چه اتفاقی بیفتد که او تا این حد این کار را دوست دارد: « این سوال را خیلی ها از من می پرسند که برای چی این کار را انجام می دهی؟ یکبار یک پسر بچه ای که همراه پدرش آمده بود پرسید و من هم جواب دادم فکر کن وقتی بزرگ شدی می توانی چنین چیزهایی را بچه هایت نشان بدهی و بگویی زمانی که تو نبودی این چیزها وجود داشته است. من این ها را گذاشته ام برای آن موقع. چیزهای قدیمی برای خودشان اصالت دارند. آداب دارند. شما حتی به یک زیرسیگاری قدیمی نگاه کنید می بینید چقدر اصیل است. ماشین ها هم برای من اینطور است به خصوص اینکه برای ما شناسنامه هم دارند. این ماشین ها مثل تاریخچه کشور است. آن زمان هرماشینی تولید می شده یکی از بازارهای بزرگش ایران بوده چون ایران کشور بزرگی به حساب می آمده است. خیلی اوقات توریست هایی که به ایران می آیند باورشان نمی شود ما چنین ماشین هایی داشته باشیم. ما تاکنون چندین بار از سوی میراث فرهنگی تقدیرو تشکر شدیم. چند وقت یکبار هم ما و سایر کلکسیونرها ماشین ها را برای نمایش به موزه ها می بریم و مردم می آیند و تماشا می کنند. شاید برایتان جالب باشد من اگر ماشینی را داشته باشم و بفهمم که لنگه دیگری دارد. دلم می خواهد آن یکی را هم داشته باشم.
ماشین شناس های واقعی را تشخیص می دهم
نمایشگاه آقای کردی در مرکز شهر قرار دارد اما کمتر کسی را داخل نمایشگاه راه می دهد. وقتی علت را می پرسیم جواب جالبی می دهد: «با احترام به همه مردم ولی همین مردم یک زمانی این ماشین ها را اسقاط کرده اند. اما فقط این موضوع نیست. خیلی ها با التماس داخل می آیند و وقتی وارد می شوند به تنها چیزی که نگاه نمی کنند ماشین ها هستند. فقط دوست دارند از اینجا سر در بیاورند. بسیار شده است که کسی بیاید و با کلید روی ماشین ها خط بیندازد. حتی یکبار یک نفر با پیچ گوشتی قفل بنز را تلاش می کرد باز کند. اصلا نمی فهمم برای چه این کارها را انجام می دهند. متاسفانه همین کارها باعث شده که در را برای عموم باز نکنیم. من الان به جایی رسیده ام که اگر کسی را ببینم می فهمم واقعا از ماشین سردر می آورد یا اصلا درباره اش نمی داند و فقط ادایش را در می آورد.»
یکی از متقاضیان سفت و سخت آقای کردی عروس و دامادها هستند اما همیشه نا امید از در بیرون می روند: «تا دلتان بخواهد عروس و دامادها اینجا می آیند و می خواهند که برای روز عروسی ماشین اجاره کنند. اما جواب منفی است چون اصلا نمی توانم ماشین را دست کسی بدهم. چون ممکن است هر اتفاقی برایش می افتد مثلا کسی می خواست ماشین را تا کرج ببرد. من قبول نکردم. خب اتفاق یکبار می افتد و هیچ کس مسئولیتش را قبول نمی کند. اما خودم هنوز گاهی هوس می کنم که با این ماشین ها یک دور توی شهر بزنم چون خیلی حس خوبی دارد.البته به آشناها ماشین داده ام ولی اینکه کلی ماشین به همه بدهم اینطور نیست.»