در حادثه اول، واژگونی پژو پارس، پدر و مادر باردار را به کام مرگ کشید تا کودک آنها ادامه زندگی خود را بدون وجود نعمت والدین آغاز کند و در حادثه دوم هم واژگونی پراید، خانواده ای را شاهد و ناظر بر قربانی شدن کودکشان نمود تا رنج داغ نوگل زندگی خود را تا همیشه به همراه داشته باشند.
جدای از تلخی این دو رویداد، آنچه نگارش این مطلب را موجب شد تاکید بر برخی مسائل کلیدی و مهم بود.
حوادث جاده ای در کشور ما به دلیل تعدد و تکثر، تبدیل به یک رویه عادی و به دور از حساسیت شده و اینکه در حوادث جاده ای، روزانه بطور میانگین قریب به 50 نفر جان خود را از دست می دهند بیش از آنکه موجب تاسف باشد، مایه تأمل است.
به راستی چرا نسبت به این اتفاق تلخ و این آمار فاجعه آمیز بی تفاوتیم و ساده انگارانه از کنار آن می گذریم؟ و چرا راهکارهای پیشگیرانه در حوزه راهنمایی و رانندگی آنچنان که باید و شاید نتیجه بخش نبوده است؟.
چرا باید سالیانه جمعیتی معادل یک شهر کوچک (بیش از 15 هزار نفر) را متعاقب حوادث جاده ای در کشور به راحتی از دست بدهیم و آثار روحی و اجتماعی آن تا سال ها گریبانگیر بازماندگان و اجتماع باشد؟.
در هر دو حادثه هفته گذشته در اردکان، کودکان، نقش اول حادثه را رقم زدند و هر چند یکی زنده ماند و دیگری فوت کرد اما در حقیقت، هر دو قربانی بودند.
یکی، خود به قربانگاه رفته و دیگری نیز اگرچه نجات یافته ولی از روحش را تا ابد به قربانگاه برده اند.
رعایت نکات ایمنی در رانندگی ضمن آنکه کودکان و نسل آینده این سرزمین را از حادثه های دلخراش مصون می دارد، در مقوله فرهنگ سازی و نهادینه شدن فرهنگ رانندگی و ترافیک می تواند طی دهه های آینده نسخه ای شفابخش در بحث آمار قابل تامل این سالهای حوادث جاده ای در کشور باشد.
حتی عوامل امدادی فعال در هلال احمر و اورژانس با حضور در چنین حوادثی و مواجهه با چنین صحنه هایی بعضا دچار آسیب های روحی می شوند.
حتی شاید لازم باشد این تلاشگران عرصه جاده را جدی بگیریم و با قرار دادن این گونه خدمات در زمره مشاغل سخت و زیان آور، اندکی قدردان تلاش و زحمت آنها باشیم.