به گزارش پایگاه خبری«عصرخودرو» به نقل از همشهری ، به خط عابر پیاده رحم نمیکنیم و چراغ سبز و قرمز به نظرمان شوخی میآید. تردد بهعنوان پیاده- بهخاطر نبود پیادهروهای مناسب و پلهای عابر مکانیزه- آنقدر دشوار است که بیطاقت میشویم. کنارههای خیابان انباشته از خودروهایی است که با دوبله پارک کردن راه تنفس خیابان را بستهاند و ترافیک فوقوحشتناک ایجاد کردهاند.
بعضی کوچهها هم همینطورند. اتومبیلها طوری زندگی در شهر را احاطه کردهاند که بیشتر نزاعهای خیابانی بر اثر جای پارک و تصادفات و لاییکشیدنهاست. در مجموع این مسائل که فرهنگ رانندگی در ایران را میسازند، یک منظومه معیوب از علل ساختاری و زیرساختی و رفتاری دارند.
در اینباره با تقی آزادارمکی- جامعهشناس و استاد دانشکده علوماجتماعی دانشگاه تهران- به گفتوگو نشستیم. او بخشی از این ماجرا را از چشم مدیران شهری ناآشنا به شهر و البته حذف زندگی از زیستشهری مردم میبیند و میگوید رفتارهای رانندگی مردم ایران واکنشی دقیق به مشکلات شهری است و مادامی که نگاه مدیران به شهرها عوض نشود هرکسی بر آن است تا حق خود را از شهر به شیوهای که خودش درست میداند بگیرد.
بسیار پیش آمده است که وقتی نظر یک توریست خارجی را درباره ایران پرسیدهاند، همانقدر که از مهماندوستی و پذیرایی گرم ایرانیها حرف زده، از رانندگی بدشان هم گفته است؛ تا حدی که تیتر بسیاری از ریویوهای ایرانگردان خارجی این است که «بدترین رانندگان جهان در تهران هستند». چرا ما رانندههای بدی هستیم و رانندگیای عصبی و خشن و تا حدی قانونشکنانه داریم؟
به نظر من، رانندههای ایرانی آدمهای خوب و رانندگان توانمندی هستند اما بد رانندگی میکنند. معنی چنین تعبیری این است که ما دچار یک وضعیت نابسامان در رانندگی در بستر زندگی شهری هستیم. ما رانندههای خوبی هستیم که مجبوریم رانندگی بدی داشته باشیم. از این جهت میگویم رانندههای خوبی هستیم که رانندهها در ایران کسانی هستند که توان انطباق با این شرایط بد را دارند. آنها در خیابانهای نامناسب و تنگوتار، مفرها و امکانهایی پیدا میکنند و این توانایی را تبدیل به یک امکان زندگی شهری کردهاند؛ بنابراین از نظر من در مقوله رانندگی بد، مجموعه راننده، پلیس، اتومبیل و محل رانندگی دخیل است.
اما بگذارید توجهتان را به یک بحث اساسیتر جلب کنم. ما در شهرهایمان بیش از آنکه فضای زیست برای پیادهها درست کنیم به فکر تعریف فضا برای سوارهها و اتومبیلها بودهایم. خیابانها و اتوبانها را کوچک و کوچهها را تنگ ساختهایم. شهرها پر از مالها و فروشگاهها و مغازههاست ولی برایشان جای پارک یا پارکینگ نداریم. کل شهر تهران مکان مغازههاست. جلوی هر مغازه اگر 2ماشین بایستد، خیابانها دچار وضعیتی بغرنج میشود. وقتی تعداد سوارهها در شهرهای ما بیش از تعداد پیادهها شد شهر پر از ماشین میشود و ماشینها فضای شهری را خفه میکنند؛
پس یک مشکل بنیادینتر نسبت به رانندگی و خوب و بد آن وجود دارد و آن نگاه مدیران شهری به شهر است. سالها شهرهای بزرگ خصوصا تهران به دست کسانی مدیریت شد که یا درکی از شهر نداشتند و یا اساسا ضدشهر بودند؛ پس مشکل بنیادین ما در امر ترافیک سرسامآور و فرهنگ مخرب رانندگی، دقیقا در همین ساختار معیوب شهری نهفته است. وقتی به پاریس یا بوداپست وارد میشوید، میبینید شهرهایی هستند که درعینحال که برای ماشینها ساخته شدهاند برای پیادهها هم مناسب هستند.
پیاده در این شهرها «آدم» است؛ امکان راهرفتن، ایستادن و تحرک دارد، محل عبورکردن دارد و اینجاست که چراغ قرمز و سبز پیاده، معنا پیدا میکند. اما در شهرهای ما وقتی پیاده این امکانهای زیست را ندارد خود را محق میداند که از هر جایی وارد خیابان شود؛ بنابراین در خیابانهای ما دعوا و جنگی جدی بین ماشینها و پیادهها در جریان است. پیادهها از هر جای خیابان عبور میکنند و دقیقا نمیدانند کجا باید راه بروند، کجا بایستند و اصلا جایشان و حقوقشان در خیابان چیست!
اقبال زیادی که مردم ایران به خرید ماشین نشان میدهند نشانه چیست؟
ببینید! تکتک شهروندان کشور حق دارند اتومبیل داشته باشند. مگر مردم دیگر کشورهای دنیا ماشین نمیخرند؟ کلی کمپانی ماشین در دنیا هست که دارند ماشین میفروشند و کلی هم ماشینباز در جهان وجود دارد.
منظور من بیشتر معطوف به جایگاه منزلتی اتومبیل در زندگی ما ایرانیهاست؛ اینکه به صورت افراطی گاهی یک خانواده بیش از 3ماشین داشته باشد میتواند نوعی کنش معنامند فرهنگی تلقی شود و من دنبال این معنای فرهنگی هستم؛ بهنظر میرسد اینجا پا را از ضرورت داشتن وسیله حملونقل فراتر گذاشتهایم.
بله، به این شکل که شما میگویید میتوانیم بگوییم که ماشین برای ما ابزار چشموهمچشمی و شاید نوعی رقابت منزلتیاست. این را هم باید در نظر گرفت که ماشینداشتن برای بسیاری از گروههای اجتماعی یک ضرورت مهم است. گروه زنان یکی از این گروههاست.
علاوه بر این میتوان گفت که شهرهای ما دوستدار سالمند هم نیستند و آنها هم به چنین سرپناهی بهضرورت نیاز دارند؟
بله، کودکان و سالمندان گروه بعدیای هستند که باید حتما از طریق اتومبیل تردد کنند؛ چون به هیچ وجه شهرهایمان مناسب پیادهترددکردن این گروهها نیست. اگر فاصله خانه تا مدرسه یک کودک، یک کیلومتر هم نباشد والدین او اطمینان ندارند که بچهشان با پای پیاده سالم به خانه برسد؛ پس برایش حتما سرویس میگیرند؛ این میشود که ماشینها شهر را قرق میکنند. فضایی در ایران درست شده که در آن تردد جز با ماشین امکانپذیر نیست؛ یعنی مردم بهاجبار به این نتیجه رسیدهاند که تنها راه زندگی در این شهر، داشتن اتومبیل شخصیاست.
فرهنگ رانندگی یک مسئله مهم است. بسیاری از راهبندانها نه بر اثر تعداد زیاد اتومبیل بلکه به خاطر عدمرعایت قوانین خیابان است. باید گفت هرجومرج در رانندگی بهشدت وجود دارد و کمتر اتومبیلی در ایران پیدا میشود که خطخوردگی و علائم تصادف یا رنگشدگی نداشته باشد ولو بیش از چند روزی از عمر آن نگذشته باشد. حتی میگویند ماشینی که تصادف نکرده باشد رانندهاش راننده نیست! چرا ایران قوانین رانندگی خاص خود را دارد و گفتمان مسلط بر این قوانین چیست؟
به نظر من اینکه بگوییم مردم لایی میکشند چون میخواهند قوانین را بشکنند گزاره صحیحی نیست. مشکل در چیز دیگریاست. خیابانها را بهجایی برای مسابقه ردشدن و رفتن تبدیل کردهایم. مسابقه درست کردهایم. خیابان محل مسابقه برای زودتر ردشدن از چهارراه و زودتررسیدن شده است و پلیس هم مثل بقیه ویراژ میدهد و در جاهایی که ممنوع است پارک میکند. وقتی اینها که خودشان نماینده قانون هستند اینگونه رانندگی میکنند پس نمیشود گفت رانندگی پرخطر ما بخشی از مقابله با قانون کشور است. چاره دیگری در این مسابقهای که در خیابان در حال برگزاریاست نداریم. همه ماشینها رقیب هم هستند؛ باید از هم سبقت بگیرند تا زودتر، از مخمصه رها شوند. به طور کلی باید گفت شهر محل عبور شده است، نه مکان زندگیکردن.
فقط در صورتی که شهرها محل زندگی باشند درعینحالی که رانندگی میکنیم میتوانیم از دیدن زیباییهای شهری، فروشگاهها، ویترینها، پیادهروها و آدمها لذت ببریم. در ایران اصلا چنین چیزی وجود ندارد؛ برای همین هنگام رانندگی فقط دنبال راهی برای فرار از خیابان و رسیدن به مقصد هستیم؛ میجنگیم که زودتر برسیم؛ از این رو، اول بحث گفتم که این رانندگی بد از رانندگان شرور و خلافکار و پست درنمیآید؛ آنها همین مردمان مهربانی هستند که در کنار ما زندگی میکنند ولی در این فضا چارهای جز رانندگی بد و دورزدن قوانین ندارند. شما یک کافه و رستوران نمیبینید که جای پارک درستحسابی داشته باشد تا مردم با خیال راحت بروند یک چای بخورند و برگردند یا پارکینگ عمومی تا فرسخها وجود ندارد.
یا کنار خیابان تابلوی «حمل با جرثقیل» نصب شده و یا یک نفر آنجا ایستاده و جای پارک میفروشد! تا میایستی از بانک پول بگیری یا میخواهی از یک مغازه نان بخری هم پلیس با دسته قبض جریمه ظاهر میشود. این جنگ سر دراز دارد؛ اینطوری میشود که هر کس در این شهر در حال گرفتن حق خودش است؛ پلیس به نوبه خود، مردم هم به نوبه خودشان. این یک جنگ شهری تمامعیار است. شما فرض کنید 60بازیکن بخواهند در یک زمین فوتبال 5 در 15متر فوتبال بازی کنند؛ خب، معلوم است که همدیگر را میزنند؛ چون عرصه کنشگری و حرکتشان تنگ شده است.
در خیابانهای ما هم اینچنین است؛ برای همین آن رانندهای برنده بازیاست که از همه رد میشود و از بالای سر همه وارد خروجیها میشود. هر کس زودتر و خلاقانهتر از خیابانها رد شود، برنده و هر کس بماند، پخمه است؛ هیچکس هم نمیخواهد پخمه باشد.
راهحل چیست؟ آیا باید مردم خودشان راهحلهایی خلاقانه برای مرتفعکردن مشکلات در پیش بگیرند یا باید مدیریت شهری دستبهکار شود؟
مردم راهحلهای فردی زیادی را کشف و اجرا کردهاند اما به نظر میرسد مهمترین کاری که باید صورت بگیرد رفتن نظام سیاسی و دولت از پایتخت است. هر شهر بزرگی هم غیر از تهران گروگان نظام سیاسی و ادارات است. نظام سیاسی، شهرهای بزرگ را گروگان گرفته است. دومین راهحل، بازگرداندن زندگی به شهرهاست. مردم ایران حاضرند زندگی کنند چون مسئله آنها در دوره جدید، زندگیکردن است ولی شهرهای ما برای زندگیکردن ساخته نشدهاند. پیادهروها و پارکها و پاتوقهای شهری (محلهایی که مردم میتوانند بنشینند و خستگی درکنند) کم یا نامناسب هستند. نباید نظام سیاسی از اجتماعات مردم بترسد.
ما رانندگی را علاوه بر کارکرد اصلیاش در حملونقل، به شیوههای خلاقانه و مقاومتی، به زندگی روزمرهمان هم وارد کردهایم؛ مثلا دورزدن یا همان پرسهزنی در خیابان به وقت دلتنگی مانند قدمزدن در شهر، تسلیبخش است. فرهنگی هم بین جوانان در خیابانهای بالاشهری تحت عنوان «دوردورکردن» وجود دارد که خردهفرهنگی خاص است. درباره این موضوع کمی توضیح دهید.
به نظر من جوانان اهل دوردور، کاملا حق دارند که در خیابانی که از پاهایشان گرفته شده با تایر ماشین گز کنند و به قولی جوانی کنند. ما نگذاشتهایم که جوان، زندگی جوانانه خودش را در شهر داشته باشد؛ بنابراین بدیهیاست که اینچنین در سنگر اتومبیلش دوردور میکند و باعث ایجاد ترافیک میشود. منظور من این است که این نوع تخلیه انرژی جوانی، جایگزین شکل درست آن شده است.
خیابانها را که نگاه میکنیم انواعی از کسبوکارها با محوریت اتومبیل (مانند انواع غذافروشیها و ادکلنفروشیهای سیار و...) را میبینیم که داخل ماشینها و کنار خیابان جریان دارند. به نظر شما این پدیده میتواند نشانه این واقعیت باشد که زندگی در ماشین و خیابان بهعنوان بخشی از سبک زندگی ایرانیها (خصوصا پایتختنشینها) پذیرفته شده است؟
وقتی شهرها پر از ماشین و ترافیک شود و ماشین یکی از مهمترین مولفههای سبک زندگی در ایران باشد، مردم ساعتها در خیابان با ماشین میمانند و این سوارههای در ترافیک، مشتریهای خوبی برای هر کسبوکاری هستند؛ پس هر کسی میتواند ماشینش را پر کند و در خیابانی به سراغ مردم برود. چند روز پیش در ترافیک اتوبان همت دیدم یکی از ماشینها ساندویچ میفروشد.
خب، غذا باید در رستوران فروخته شود نه در خیابان و وسط ماشینها. اما در این سیستم شهری که درست کردهایم مردم نمیتوانند راه بروند و غذا بخورند؛ پس غذایشان میآید در خیابان. گداها و دستفروشها و گلفروشها و سیدیفروشها و... هم به خیابان میآیند. زندگی در شهر سخت شده است.
در مورد رانندگی در خیابانهای داخل شهر صحبت کردیم؛ حال میخواهم بپرسم چرا ما در جادههای بینشهری که کلا مختصات دیگری دارند اینقدر بد رانندگی میکنیم؟ کتایون نجفیزاده ـ رئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان ـ گفته است که سالانه 5 تا 8هزار نفر در ایران دچار مرگ مغزی میشوند که شایعترین دلیل آن تصادفات رانندگیاست. همچنین سالانه 16هزار مرگ ناشی از تصادف در ایران اتفاق میافتد. حتما علاوه بر وجود ماشینهای غیراستاندارد، بیمبالاتی در رانندگی جادهای هم علل فرهنگی و اجتماعی دارد.
وقتی شهر جای زندگی نیست و همانطور که ترسیم کردم مردم در حال فرار هستند چطور میتوان توقع داشت کسی که از شهر خارج میشود رفتار و رانندگی نرمال و بیخشونتی داشته باشد؟ مطمئن باشید همه حرفهایم در مورد خیابانهای شهر در مورد جادهها هم صدق میکند. شما ببینید!
جاده تنگ تهران ـ آمل، 160کیلومتر است و همیشه 3برابر ظرفیتش ماشین در خود دارد. سوال این است که چرا نمیتوانیم یک جاده خوب به شمال بسازیم که مردم خسته، راحت بروند دریا و برگردند؟ مگر تفریح در طبیعت اشکالی دارد؟ 100سال است که درگیر ساختن یک جاده خوب به شمالیم. دریا برای همه است؛ چرا باید اینقدر جادههای منتهی به شمال، خراب باشند؟ مردم عصبانی میشوند و خشمشان در رانندگیشان متبلور میشود.
در واقع جابهجایی خشم...
نارضایتیای که از مصرف نامتناسب فضاهای شهری و حذف زندگی از شهرها در مردم ایجاد شده است به صورت ناآرامی خودش را در دیگر رفتارهای آنها نشان میدهد؛ برای همین است که مردم تهران همه خشمشان را بر سر طبیعت شمال آوار میکنند و داخل آن گند و کثافت میریزند. آنها رفتهاند که تفریح کنند ولی عصبانی هستند. باید یک بار برای همیشه در این کشور اعلام آشتی کنیم و زندگی را به مردم برگردانیم. زندگیکردن با معیارهایی که لایق این مردم باشد آنها را آرام میکند.
در این زندگی هر کسی هزینههای زندگیکردن را بهزور یا به قیمت جان نمیپردازد؛ بهراحتی برای استفاده از یک جاده خوب، عوارض و مالیات میدهد؛ ماشینش را بیمه خوب میکند؛ اصلا راه میرود به جای اینکه سواره در شهر بچرخد...
و برای تفریح، هزینه میکند. مردم باید امکان زندگیکردن در شهر را پیدا کنند و هزینههای این زندگی را هم خودشان بدهند و اگر در رانندگی خلاف کردند هزینه سنگین این خلاف را بدهند؛ یعنی گواهینامهشان باطل شود؛ مثل همهجای دنیا. به جای جریمههای سنگین که نمادی از جنگ بین 2فرد، 2نهاد و پلیس و مردم است باید زیرساختها را آماده و سالمسازی کنیم و هزینههای زندگی را بهخود فرد واسپاریم. سیستمهای مدرن مالیات و بیمه ـ بهطوری که فرد احساس تخاصم نکند ـ کارکرد بازدارندگی دارند و رفتار رانندگی را تغییر میدهند.
به نظر من اینکه بگوییم مردم لایی میکشند چون میخواهند قوانین را بشکنند گزاره صحیحی نیست. مشکل در چیز دیگریاست. خیابانها را بهجایی برای مسابقه ردشدن و رفتن تبدیل کردهایم. مسابقه درست کردهایم. خیابانمحل مسابقه برای زودتر ردشدن از چهارراه و زودتررسیدن شده است